رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۳۴ مطلب با موضوع «+ حرفای من» ثبت شده است

.

چی فکر می کردیم ... چی داره میشه ؟!

حقیقت اینه که از دارِ دنیا، دیگه هیچی برام یاقی نمونده !

دیگه قیدِ همه چی رو زدیم و آرزومون شده فقط اینکه حالمون خوب باشه یا حداقل حالمون بد نباشه !

امیدوارم سال 403 بد نباشه برامون . ما که به آزادی نرسیدیم . امیدواریم هر کی که آزادی رو ازمون گرفت نیست و نابود بشه.

بقیه ش زیاده گوییست . باشد که حالمان قدری بهتر شود و امید نیمه جانمان دوباره کمی احیا بشود. آمین .
.

۱۱ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۰۵

.
حاکمیتی که مستبد و دیکتاتور مأبانه پیش روی کنه و از مواضع سختیگیرانۀ خودش عقب نشینی نکنه و با ملایمت و ملاطفت برخورد نکنه؛ بدون شک و یقیناٌ محکوم به فناست !

قانونی که با مخالفت جمعی روبروست؛ قانون نیست و اگر هم باشد ، قاعدتاٌ قانون خوبی نیست و بایستی مورد بازنگری و سنجنش جمعی باشد تا به قانون درست و کامل و قابل پذیرش و رعایت برای همه ی افراد و اقشار قرار بگیرد.

با این تفکر غلط و افراط گرایانه مبنی بر اینکه کشور ما، کشور اسلامی و مذهبی است و با جمله ی سوء استفاده گرایانه (ما شهید دادیم) و قوانین بر اساس اصول سنتی و اعتقادی نوشته می شود؛ از پایه و اساس ایراد دارد !

جامعه امروز؛ جامعه مترقی و پیشرفته است و جوان امروز افکار سنتی قانون گذاران دیروز (گذشته) را نمی پزیرند و قوانین با پیشرفت جامعه شهری و مدرنیته باید بروزرسانی و بازنگری و مورد سنجش و پایش عمومی قرار بگیرد و اینکه صرفاً عده ای تحت عنوان نمایندگان ملت بعنوان قانون گذار در پارلمان کشور تصمیم گیرنده باشند و عده ای دیگر در ارگانی دیگر آن را تایید یا رد نمایند ؛ در جامعه امروزی پذیرفتنی نیست ! چرا که با توجه به گذشت بیش از 4 دهه از عمر این نظام و حاکمیت؛ افرادی بر مسند قدرت نشسته و آمده اند که بعضاً افراد درستی نبوده اند و باعث تخریب وجه و شخصیت جامعه ایرانی شده اند و همین امر باعث شده که اقشار جامعه نسبت به عملکرد مسئولین و افراد موثر در جامعه بشدت نا امید باشند و همین امر مستوجب بی اعتمادی جمعی شده است و همین نا امیدی و بی اعتمادی باعث نافرمانی عمومی و جمعی هم شده !


تا زمانی که جامعه از افراد نخبه و دارای سلامت روانی کامل بی بهره باشد و افراد مناسبت در جایگاه مناسب وارد عرصه مسئولیت پذیری نشوند؛ این وضعیت نابسامان همچنان اسفناک پیش خواهد رفت و جامعه به قهقرا و فلاکت و نابودی کشیده خواهد شد و نارضایتی حاصل از رفتار دیکتاتوری و استبدادی اوضاع را به غایت بدتر کرده و به خشونت خواهد برد.
.
 

۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۰۰


• برای یاد گرفتن هیچوقت دیر نیست (!)

• من توی این کار ، خیلی چیزا یاد گرفتم.

◘ نمایش شکم ، به نویسندگی و مشاوره (آموزش) دوستِ خوب و کاربلدم ، علیرضا معروفی و با یک تیم کاملا جوون و به غایت با استعداد

و درجه یک ، به زودی در شهر کرج به روی صحنه خواهد رفت.

📆 تاریخ اجرا : 15 تا 21 تیر 1401

⏰ ساعت اجرا : 19

📍 آدرس : کرج ، خیابان شهید مطهری ، نبش خیابان شاهد 2 . اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان البرز . فرهنگسرای جوان . 🎭 پلاتو استاد حیاتی مهر

🔻
  خرید و رزرو بلیط نمایش شکم از سایت تیوال 

۱۴ تیر ۰۱ ، ۰۸:۰۰


♠ سلام. از صمیم قلبم براتون آرزوی بهترین ها رو دارم.

♣ امیدوارم سالِ جدید، سالِ خوبی برای همه باشه.

♠ سالی پر از اتفاقات خوب، پر از خبرای قشنگ و اینکه بطور کلی امیدوارم سالِ شگفت انگیز به معنای خوب و زیبا و قشنگش باشه و اتفاقات قشنگی برای همه رقم بخوره.

♣ امیدوارم شکل جدید و زیباتری از زندگی رو در سالِ 1401 تجربه کنیم همه و امیدوارم تمام مشکلاتی که تا به حال داشتیم رفع بشه و همه چیز به خوبی و به بهترین نحو برامون اتفاق بیوفته و پیش بره.

♠ باید یه آفرین و خدا قوت گفت به خیلی ها که با تمام مشکلاتِ سالِ گذشته هنوز و همچنان با قدرت و انرژی ایستادن و کم نیاوردن و خدارو از این بابت شکر میکنم و با تمام وجود، از صمیم قلب، آرزو دارم که سالِ جدید رو خودِ خدا برای همه به بهترین و زیباترین شکل بسازه . آمین.


سلامتی و تندرستی و شادکامی همۀ شما دوستان رو از خدا میخوام و امیدوارم که سالِ پیش رو سالِ باب میل باشه برای همه چشمک

رضا پورکریمان - چهارشنبه 25 اسفند 1400

۲۹ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۳

توی کلاس عشق پرسپولیس دو عشق پرسپولیسی در فاصله یک هفته دو عشق رفتن و دیگه حاضر نیستن.
یادمه وقتی مدرسه میرفتم و کوچیک که بودم وقتی اون همکلاسیم که بیشتر از همه باهاش رفیق بودم ، وقتی غایب بود ، اون روز تا زنگ آخر خیلی برام دلگیر و غم انگیز میبود. چرا که تنها کسی که باهاش راحت بودم و درد و دل میکردم و حالم باهاش خوب بود ، همون هم کلاسیم بود.خب بالاخره هم بازی و هم کلاسی و به اصطلاح رفیق گرمابه گلستان هم بودیم فارغ از هم کلاسی بودن و همه خبط و خطاهامون هم با هم بود.
الان که یه کم بزرگتر شدیم هم زندگی هم برامون همین فرمت و شکل رو داره .... ولی کسایی که باهاشون خاطره سازی و خاطره بازی میکنیم از پیشمون میرن ؛ به همون اندازه و چه بسی بیشتر دلمون میگیره . 
#مهرداد_میناوند و #علی_انصاریان دو تا بازیکن سابق تیم فوتبال محبوبم پرسپولیس در فاصله یک هفته جونشون رو به علت ابتلا به پاندمی ویروس کرونا از دست دادن و من در این یک هفته و دقیق تر بخوام بگم از زمان بستری شدن این دو عزیز حالم آشفته شد و خبر درگذشتشون به شدت غمگین و اندوهگینم کرد. تا حدی که حس نوشتن نداشتم.
خیلی وقته حال دل همه بهم ریخته . کسایی که باید بمیرن نمیمیرن . و کسایی که دوست نداریم حالشون بد شه چه برسه اینکه بمیرن ، میمیرن و این بدترین چیزی که میشه اتفاق بیوفته که متاسفانه رخ داده.

میگن مرگ کسی رو از خدا نخواید ... ولی من واقعا از صمیم قلبم مرگ کسی که از روی خرفتی و حماقتش باعث از بین رفتن جون دو نفر که دوسشون داشتم شده رو دارم و امیدوارم این پیر خرفت ابله بی شرف و مریداش هر چه زودتر زیر خروارها خاک چال بشن .

به امید خدا و به حق ناله ها و بی قراری های مادر مهرداد میناوند و علی انصاریان ؛ نسل این افراد احمقی که باعث جلوگیری از خرید واکسن شدن ، کنده بشه . 

روح مهرداد میناوند عزیز و همچنین علی انصاریان عزیز شاد و برای همه ی اعضای خانواده معظم پرسپولیس آرزوی تندرستی و شادکامی دارم (چشم بد از همه ی اعضای خانواده پرسپولیس دور)♥

پنجشنبه 16بهمن99 - چند ساعت پس از درگذشت علی انصاریان و هشت روز پس از درگذشت مهرداد میناوند.

۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۰۰

شب میخوابی ، صبح بیدار میشی ؛ تلگرامتو چک میکنی ... خبرارو دونه دونه میخونی ؛ میبینی یکی از یکی بدتر و داغون تر ؛ هنگ میکنی ؛ نمیدونی از کدوم شروع کنی (؟) کدومو بگی (؟)

توییتر رو باز میکنی ؛ کمپین‌ها و کارزارهایی که توی اون روز باب و داغ شده رو مرور میکنی ؛ ولی بازم هرچی پیش میری میبینی کمه ؛ انگار اقناع نمیشی (!) خسته میشی ... کم میاری ... میبُری (!) دیگه نمیدونی چیکار باید بکنی ... چیو باید به کی ثابت کنی ... فقط میدونی که خسته شدی و دیگه طاقت و تحمل هیچی رو نداری ؛ حوصله انجام هیچ کاری رو نداری... یه کم به خودت و ذهنت استراحت میدی ... سعی میکنی که افکارتو مرتب کنی ... اما وخامت اوضاع و شرایط این اجازه رو بهت نمیده ... نا امید میشی ... البته باید داغون تر میشی ؛ چون اصلا امیدی نبوده که بخواد تبدیل به نا بشه (!) برای سرگرمی میری اینستاگرام رو چک میکنی ... میبینی یه عده رد دادن یه عده هم که اصلا و رسما گاو تر از همیشه ، جوری دارن زندگی میکنن که انگار اونجوری مسخره بازی در بیارن میتونن از اون شرابط تهوع برانگیز فرار کنن (!) البته من خودمم از همونام ... من از اونام که از فرط رد دادن گاو میشم و ادای آدمای بیخیال رو در میارم (!) میخوام که بی تفاوت باشم (!) ولی باز ته دلم میدونم که آخرش گوهیه که باید رید به حال مملکت (!) ذهنم پریشون تر از اینه که بخوام با توضیح و تفسیر بیان کنم (!) یه وقتایی هر نوع تلاش برای فرار عبث و بیهوده س (!) من آدمی ام که سعی میکنم عقلانی رفتار کنم (!) اما همین شرایط گوهی یه وقتایی جلوی عقل رو میگیره و احساساتته  که میرینه به خیلی چیزا (!) بعضی وقتا دیگه از حد و حدود روان پریشی خارج میشی ، پرخاش میکنی ، به در ، به دیوار ، به هر موجود زنده و یا هر کس و ناکسی که باعث و بانی شرایط الانت بوده (!) ناخودآگاه بیزار میشی از همه اطرفیات ؛ از آدمای دور و برت ... ناخوداگاه انتظاراتت بالا پایین میشه ، ناخوداگاه کمرت شکسته تر میشه ، ناخوداگاه موهای سفیدت بیشتر میشه ! ناخوداگاه نفس عمیق میشی و میفهمی که جوونیت داره ساده ی ساده ریده میشه (!)
و باز شب به سختی میخوابی ؛ البته شب که نه ... صبح ... دوباره این روال و روند مکرر مجدد تکرار میشه ... واقعا بعضی وقتا با خودم خیلی جدی فکر میکنم ... از خودم سوال میکنم ...

۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۳:۳۱

چند وقت پیش داشتم مرغ میخوردم مزه ی خاصی رو احساس کردم ... مزه ش به قدری زننده بود که واقعا داشتم کلافه میشدم ... اول فکر کردم شاید مشکل از قوه ی بویایی و چشایی من بوده که همچین مزه و بویی رو حس کردم چون بعد از موضوع کرونا که حس بویایی و چشایی رو از دست داده بودم ؛ بعضی وقتا بویی شبیه بوی روغن نباتی احساس میکردم و فکر میکردم کل خونه بوی روغن نباتی میده و یا حتی کل منطقه.وقتی موضوع رو برای پدرم مطرح کردم گفت تا حالا دقت نکرده ... یکی دو بار دیگه هم تلاش کردم که موضوع رو به نحوی دیگه به پدرم انتقال بدم ... چون این مزه و بو توی شیر و تخم مرغ هم بود. اوضاع به قدری برام عذاب آور شده بود که حتی موقع تعریق بدنم هم این بو رو استشمام می کردم و حتی در سرویس بهداشتی. گذشت ... نتونستم موضوع رو به پدرم اثبات کنم ... تا اینکه یک روز که محل کار دوستم بودم و برادر بوستم هم که مثل من مبتلا به کرونا شده بود اونجا بود و وقتی علائمی که مطرح کردم رو تائید کرد ... بوی شدید روغن نباتی رو تایید کرد ... به خودم امیدوار شدم که حداقل مشکل از من نیست ؛ از محل کار دوستم بر میگشتیم پیاده ... در نقاطی که فاضلاب شهری وجود داشت ؛ دقیقا بویی که میگفتم توی مرغ و شیر و تخم مرغ احساس میکنم از فاضلاب شهری ساطع میشد (!) بلافاصله به دوستم گفتم و اونم تایید کرد که این بو رو چند وقته استشمام میکنه در جاهای مختلف ! گفت احتمالا بوی گیاه خاصی باشه ... ولی من حدس میزنم اصلا از گیاه و... نباشه. چون این بو کاملا جدیده و حدسم بر اینه که احتمالا به دام و طیور خوراک یا موادی رو میدن که این بو روی گوشت و مواد غذایی منتقل میشه !

در مورد همین بو و مزه هم موارد دیگری هم بود که سعی کردم به پدرم ثابت کنم که محصولات افت کیفیت داشتن ؛ مثل بو و مزه و کیفیت محصولاتی غذایی و محصولات بهداشتی مثل دلستر و شامپو و صابون و.... اوایل دقت نکرده بود تا اینکه موقع خرید و استفاده شامپوی مورد علاقه خودش (شامپو گردو پرژک) به این نتیجه رسید که محصولات کیفیت سابق رو ندارن و با افت کیفیت رو به رو شدن . شامپوهای سری جدید پرژک ... اعم از شامپو سیر و شامپو گردو پرژک ... دلستر استوایی ... شامپو سدر صحت که هم رنگ سابق رو نداره و نه عطر سابق ... شامپو نرم کننده اکتیو (از شرکت اکتیو بعید بود این میزان افت کیفیت محصولات) ... صابون مایع دستشویی اکتیو ... اینا همه اشون یه جورایی در بو و رنگ و اون دلستر استوایی و نوشیدنی قهوه عالیس در کیفیت مزه هم به شدت افت کیفیت داشتن و همچنین با توجه به این محصولات بی کیفیتی که روانه بازار شده ؛ قیمت محصولات هم افزایش داشته که به نظرم اصلا و به هیچ وجه عادلانه نیست ! مخصوصاً در شرایط حال حاضر.

۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۰

 


اولین اپیزود از پادکست من 99/3/3 ساعت 3:33 صبح منتشر میشه.
البته فایل ها در آپلود سنترها و پلتفرم هایی که قابلیت انتشار در آینده داشته باشه مثل:تلگرام ،آپارات،وبلاگ برای زمان مطرح شده تنظیم شده و بقیه پلتفرم ها که از قابلیت "ارسال در آینده" رو ندارن در همان روز اما با کمی تاخیر منتشر خواهد شد.
اولین اپیزود پادکست رو سعی کردم در قالب طنز ایجاد کنم. این اپیزود در قالب 7 فایل وُیس و 8 فایل موزیک هستش و مجموع زمان این پادکست 18 دقیقه و 33 ثانیه می باشد.
همونطور که مطرح شد؛این اولین اپیزود از پادکست می باشد و طبیعیه که دارای ایراد فنی زیادی باشه.
اما مهم و هدف ایجاد "یک لبخند کوچک" هستش که امیدوارم حاصل بشه و به طور کل از این اپیزود رضایت داشته باشید.
از افکت خاصی استفاده نشده،اما برای تقلیل زمان پادکست سعی کردم برای وُیس ها از اسپید رِیت استفاده کنم که هم فضای فان و طنزی ایجاد کنه هم اینکه زمان کاهش پیدا کنه.
خودم وُیس 4 رو دوست داشتم Jحالا نه اینکه چون من دوست داشتم پس الزاماً فقط اون خوبه...برای همشون وقت گذاشتم و سعی کردم همشون خوب باشن.
سایت ها و پلتفرم هایی که پادکست رو منتشر میکنم رو در ادامه معرفی میکنم.

  1. کانال تلگرام
  2. وبلاگ
  3. شنوتو
  4. آپارات
  5. نماشا
  6. اینستاگرام
  7. توییتر
  8. فیسبوک
  9. یوتوب

فایل ها در فرمت های 320 – 128 – wave – Ogg – wmv ایجاد شده ... اما به علت بالا بودن حجم فقط فرمت 320 (40مگ) – 128 (16مگ) و فایل Ogg با quality 5 و همچنین فایل wmv با حجم (21مگ) Upload & Release خواهد شد.

انتقاد وارد نیست ؛ چون خودم از ایرادات پادکست آگاهم ... اما اگر نظر و پیشنهادی داشتید ؛ با کمال میل پذیرا هستم.(البته باید عرض کنم برای ارائه نظر و پیشنهاد ، دعوت میکنم کامل پادکست رو گوش کنید ، بعد نظر بدید و پیشنهاد بدید. نه اینکه یه تیکه گوش کنید بعد بخواید نظر بدید! با تشکر)
امیدوارم که دوست داشته باشید ... ولی اگرم دوست نداشتید امیدوارم به بزرگواری خودتون ببخشید و پیشاپیش از اینکه وقت گذاشتید بسیار سپاسگزارم.

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۰۳

سالِ عجیبی بود.
با خبرای بد شروع شد. از سیل های متعدد گرفته تا زلزله و هواپیمای ساقط شده و در نهایت هم که ویروسی جهانی ، به نام #کرونا .
سالِ 99 رو هیچ تصوری ازش ندارم و نمیدونم سالِ خوبی خواهد بود یا نه (؟!) اما جیزی که هست اینه که متاسفانه سال نو داره با اتفاقات بد رقم میخوره ولی یه اصطلاحی هم هست که میگه ... ایام غم نخواهد ماند ... یا به عبارت دیگه ... این نیز بگذرد (!)
امیدوارم که سالِ خوبی برای همه باشه و امیدوارم این همه اتفاقات بد سال 98 مقدمات روزای شیرین و ایام خوش ما ایرانی ها باشه (!)
از صمیم قلبم آرزو میکنم که ایران روزهای زیبا ، همراه با آزادی و آرامش و آسایش رو ببینه و همه ی ایرانی ها شاد و تندرست و پیروز باشن (!)

99 به نیکی

◘ رضا پورکریمان | جمعه 99/1/1 | ساعت 2:7 بامداد

۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۱۹

اواخر دی ماه سال 98 بود که دولت چین اعلام کرد که بیماری با عنوان #کرونا_ویروس در این کشور شیوع پیدا کرده و سرعت ابتلای افراد به حدی در این کشور بالا رفت که کشور چین وضعیت اضطراری اعلام نموده و مجبور به قرنطینه ی شهری شد و اجازه عبور و مرور به هیچ یک از شهروندان داده نمیشد.

اواخر بهمن ماه مسئولین جمهوری اسلامی که بر خلاف خط هوایی دنیا که پروازهای خود را با کشور چین قطع کرده بودند ، خطط هواپیمایی ماهان پروازهای خود را به این کشور لغو نکرد و حتی با وجود اینکه پس از اعتراض های فراوان مردم ؛ دولت اجازه رفت و آمد هواپیما و جا به جایی مسافر از چین و بالعکس را برای این خط هوایی ممنوع کرده بود ولی تا همین امروز 15 اسفند 98 خبرهایی ضد و نقیض ، مبنی بر تردد این ایرلاین گزارش شده.
خط هوایی ماهان زیر نظر سپاه پاسداران می باشد و بر اساس گزارش ها از دلایل مخالفت با ممنوعیت پروازها به چین برخی از فرماندهان سپاه اعلام شده.

وضعیت در برخی شهرهای ایران بحرانی و اضطراری اعلام شده و قحطی ابزار و تجهیزات بهداشتی در کشور کاملا مشهود است. اقلام پزشکی مثل روپوش و لباس مخصوص پرستاران و پزشکان و کیت های آزمایش و... در بیمارستان ها به شدت کم بوده و با وجود کمک های بین المللی سازمان بهداشت جهانی ؛ ایران همچنان با مشکلات دارو و اقلام بهداشتی دست و پنجه نرم می کند و مدیریت این اوضاع به حدی ناقص و نابسامان است که در صورت عدم همکاری مردم ، این بحران می تواند صدمات و خسارت های جبران ناپذیری به کشور وارد نماید.

فارغ از کمبود اقلام و تجهیزات پزشکی کمبود الکل و ماسک و... و عدم برطرف نمودن نیازهای مردم مشکلات عدیده ای را به وجود آورده. 
مردم برای تهیه الکل و لوازم بهداشتی ، نه تنها به داروخانه ها ، بلکه به مارکت ها و مغازه های مختلف هجوم برده اند.
شرکت های تولید کننده ی دستکش های یکبار مصرف ، ماسک ، بطری های آب پاش و محلول های ضد عفونی کننده و... با کمبود مواد اولیه رو به رو شده اند و عرضه و تقاضا به مشکل بزرگی برخورده است.

استرس در بین اقشار جامعه باعث مشکلات فراوانی شده و همچنین و عده ای هم با سهل انگاری و عدم توجه به توصیه های پزشکان و مسئولان ، باعث ایجاد مشکلات در جامعه شده اند. مشکلاتی اعم از توجه به مسائل ایمنی و پزشکی و بهداشتی اعم از رها کردن دستکش های یکبار مصرف بر روی زمین در خیابان ها و دستمال ها و... 

اعلام آمار و تعداد مبتلایان و فوتی ها در اخبار و خبرگزاری های مختلف متفاوت است و برخی از خبرگزاری ها معتقد هستند که آمارهایی که از سوی وزارت بهداشت ارائه می شود ، صحت ندارد و معتقدند مسئولین وزارت بهداشت آمار دقیق را به علت عدم ایجاد نگرانی در بین اقشار جامعه به درستی اعلام نمی کند و مسئولین با مردم صادق نیستند و به آنها دروغ می گویند.

من فکر میکنم که اوضاع پیشرفت این اپیدمی در ایران ؛ به قدری اصطراری است که مسئولین از گفتن واقعیت سر باز می زنند.

۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۶

مأمور: زنگگگگگگ ... خوبم ...
پدر : مثل هر ماه نیستی
مامور : ماه پیش چه شکلی بودم که این ماه نیستم ؟!
پدر : سر حال تر بودی.
مامور : خسته م.
پدر : زیر چشمات گود رفته.
مامور : کم خوابیدم.
پدر : تپل تر بودی.
مامور : کم می خورم.
پدر : چیزی شده ؟
مامور : نه
پدر (تاکیدی) : چیزی شده !
مامور : میگم هیچی نشده باور کنید.
پدر: یه صداقتی تو چشمات هست که حرفتو باور نمی کنم.
مامور : گرفتارم.
پدر : چی هست گرفتاریت ؟
مامور : یه مشکلی برام پیش اومده.
پدر : چه مشکلی ؟
مامور : نمی تونم بهت بگم.
پدر : چرا نمیتونی بهم بگی ؟!
مامور : نمیشه !
پدر : کار نشد نداره ، چی کار کردی ؟
مامور : شما زیاد نشدین که ؟
پدر : همین جوری زیاد هستیم.
مامور : مراقب شبات باشی برنده ای...
پدر : شب هام چرا ؟!
مامور : تو این اوضاع شبا خطرناک ترین زمان ممکنه.سعی کنید از هم دور بخوابین.اصلا از من می شنوی ،شبا بفرستش پیش بچه ها بخوابه.

شِکَم ... مأمور ... ززززنننننگگگگگ ... جشنوارۀ تئاتر استانی البرز ... جشنوارۀ تئاتر لاله های سرخ اندیمشک ...
بالا پایین ... اوج فرود ... بحث ... مذاکره ... انرژی منفی انرژی مثبت ... ناراحتی عصبانیت ... خون گرمی دل گرمی ... تمرین های پی در پی ... کنار خوبایی که چند ماه نمایش رو تمرین و اجرا کرده بودن و منی که مثلِ چوبِ خشک ... بدن ... بیان ... ذهن ... خلاقیت ... صفر مطلق ... فشار عصبی ... فشار روحی ... فشار روانی ... و... بعد از تمرین قوت قلب دادن های دوستا ... رضا (هر بار بعد از تمرین) ... صالح ... آرزو (حضوری و اینترنتی) ... توحید ... و... . هر بار تا آستانۀ انصراف رفتم و حتی به گفتم به حدی از خودم نا امید شده بودم که میگفتم میرم میگم دیگه نمیام و بعدش میرم دنبال یه کار دیگه ... نمیدونم چی شد موندم ... نرفتم ... فشارا و تمرینا و سختیارو تحمل کردم ... کرج هر چی و هر جور که بود گذشت ... بلافاصله بعد از دو اجرای متوالی در جشنوارۀ استانی البرز چهارشنبه شب ساعت 12 عازم اندیمشک شدیم ... من تو اتوبوس با اینکه اختصاصی بود تا خودِ اندیمشک خوابم نبرد ... و با راننده اتوبوس تا لرستان حرف زدیم J صبح بود که رسیدیم اندیمشک ... بعد از اینکه اتاق رو تحویل گرفتیم ... رفتیم برای صرف صبحانه ... محیط خانه معلم اندیمشک بود ... توی رستوران با بچه های قزوین آشنا شدیم ... البته یه تعداد از بچه های گروه با یه تعداد از بچه های قزوین آشنایی قبلی داشتن ... بعد از صرف صبحانه همه تونستن بخوابن جز من که از قبل هم نخوابیده بودم ... (خروپُفی بودن این مکافاتارو هم داره ) رفتیم برای اجرا ساعت 8 شب ... چون اجرای داوری گروه قبل از ما طول میکشید مسئولای برگزاری جشنواره از ما خواستن که یه اجرا برای تماشاگرایی که بیرون از سالن هستن بریم ... رفتیم ... کار تموم شد ... تشویق های تماشاگرای اندیمشک یه طررررف تشویق بچه های قزوین (مخصوصاً سوده اشون) یه طرف.
انرژی مثبت و بی نظیر بچه های قزوین به همین تشویق ها ختم نمیشد و بعد از اون هم وقتی تو محل اسکان همدیگرو دیدیم حسابی انرژی گرفتیم ازشون با تعریفایی که از نمایش شکم و بازیامون کردن و همچنین فردای روز جشنواره ، وقتی خواستیم با مهناز (میرزایی) بریم پیاده روی دیدیم بچه های قزوین به رسالتشون که همانا انرژی مثبت بود دارن بیرون از محوطه خانه معلم عمل میکنن و یه توپ دارن و دارن شیر پلنگ بازی میکنن دیگه از بازی کردنامون نگم براتون که چقدر کِیف داد ... چقدر لذت بردیم ... شیر پلنگ ... وسطی ... گل کوچیک ... مافیا ... با اینکه 48 ساعت بود نخوابیده بودم با این همه بدو بدو و بالا پایین پریدنا طبیعتاً باید بیهوش میشدم از فرط خستگی ... و با اینکه تصمیم گرفته بودم بخوابم و نرم اختتامیه جشنواره ... ولی لحظه آخر نظرم عوض شد و رفتیم مراسم اختتامیه جشنواره ... موقع خوندن آرا هیئت داوران هم باز این تشویق های بچه های قزوین (مخصوصاً سوده اشون) بود که خیلی بیشتر از بقیه به گوش میرسید ...دَمِ ... بچه های ... قزوین ... گرم ... آقا خلاصه که کل خستگی ها و عصبانیت ها و کم آوردنا یه طرف ... انرژی مثبت دادنای دوستا و رفقا ... رضا ... مهسا ... آرزو ... صالح ... توحید ... و همچنین بازی کردن کنار خوبایی مثل حامد نساج ... مهناز میرزایی ... کیوان احمدی ... لیلا میناوند خودش تجربه شیرین و جذاب و خوشایندی بود. اما همه ی این فعل و انفعال و همه ی این کنش و واکنش ها و همه ی این اتفاقات ماحصل دعوت و تلاش یه نفر بود ... کسی که نویسنده و کارگردان نمایش شکم بود ... علیرضا ... معروفی ... قطعا اگر پیشنهاد همکاری علیرضا نبود ... الان این همه رخدادی که تعریف کردم اتفاق نمی افتاد و چنین تجربه ای کسب نمی کردم. با اینکه بهش گفته بودم من آدم فرسماژوری نیستم که بتونم خیلی زود و خیلی سریع متن حفظ کنم و آماده بشم ... ولی باز با این حال با خوب و بد و تمام اوج و فرودها و کم و کاستی ها ساخت و به طبع گروه چون آماده بودن از قبل گروه هم اذیت شدن ... و این همه با صبر و بردباری و شکیبایی و تلاش گروه نتیجه داد. از کل بچه های گروه صمیمانه سپاسگزارم ... برای پذیرفتنِ من بعنوان عضو جدید گروه نمایش شِکَم و بازی در نقش مامور که امیدوارم تیم هم از بازی من راضی بوده باشن.

برای نمایش شکم که جوایز متعددی را در جشنواره تئاتر استانی البرز و جشنواره لاله های سرخ اندیمشک کسب کرد.
شنبه 12 آبان 98
البرز-کرج
1 فوریه 2020
رضا پورکریمان

۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۲۸

‏گذر روزهاتون بستگی به میزان غم هاتون داره (!) هر چی غم و غصه بیشتر ؛ گذر روزگار سخت و دیر تر (!)

‏هر روزِ من سه روزه (!)

‏⁧#ر_پ⁩ ﮼رضا‌پورکریمان

۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۴

‏وقتی میگید«هیچی از ارزش هامون کم نشده»عملا و علنا به شعور و شخصیت خودتون و مخاطب توهین میکنید!چون خودتون بهتر میدونید که در مواقع باخت و شکست؛چیزی که از بین رفته ⁧#زمان⁩ و ⁧#عمر⁩ آدمیزاده که از هر چیز با ارزش تری با ارزش تره!پس هیچوقت سعی نکنید بعد از ⁧#شکست⁩ از این جملات استفاده کنید.

۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۰

قبل از اینکه بخوام برم سر اصل مطلب ، میخوام یه توضیح مختصر در مورد سوالاتی که ممکنه در این بخش از تاپیک که عنوانش هست #مینوت ، جوابش رو بدم که تا حدی با این بخش آشنا بشید؛چون ممکنه در ادامه بیشتر به این بخش بپردازم.

۱-“مینوت” یعنی چی (؟) 

  • مینوت به معنای «پیش نویس» یا «چک نویس» می باشد.(که فکر میکنم در اصل ریشه فرانسوی هم داشته باشه این کلمه)

۲- چیزایی که در بخش مینوت نوشته میشه چیه دقیقا (؟) 

  • مطالب و نوشته های مندرج و منتشر شده در بخش «مینوت» را می شود دل نوشته اطلاق نمود.(ولی از اونجایی که من به علم شعر کاملا واقف و آگاه نیستم ترجیحاً سعی میکنم بگم دل نوشته تا اینکه بخوام از واژهٔ شعر و ترانه و... استفاده کنم.)

۳- توضیح آخر ...

  • در این بخش ، یعنی بخش مینوت ... احتمالا با جملات و یا حتی کلماتی رو به رو خواهید شد که کاملا «ابزورد» به معنای (پوچ،بی معنی و...) می باشد.روی هم رفته در این بخش هر آنچه در مصدر تفکر و تعقل و اندیشه خطور کرده باشد منتشر شده. (به زبان فارسی خیلی سخت بخوام بگم ؛ هر چیزی که تو ذهنم بوده نوشتم)

💢 جهت مطالعه این بخش و مشاهده متن کامل بر روی «تیتر» مینوت در بالای صفحه کلیک کنید(تپ کنید)

۳۰ مهر ۹۷ ، ۰۴:۰۸

+ خیلیا رو سَنگِشون رو به سینه میزنیم ، در صورتی که غافلیم از اینکه بعدها ممکنه خودشون سَنگ بِشَن بیفتن رو سینمون (!)😊

#R_P

+ میگن خدا آدم رو از خاک آفرید ؛ پس تعجب نداره که بعضیا جنسشون از سنگِ ؛ اینا زیادی بهشون گرما و سرما و هوا خورده بیش از حد سفت شدن (!) 

#R_P

+ بعضی وقتا ، بعضی آدما رو باس با پُتک افتاد به جونشون تا جایی که غرورشونو خورد و خاک شیر کنی(!) تا جایی که یادش بیاد جنسش باس از خاک باشه نه از سنگ یا خورده شیشه (!) 

#R_P

رضا پورکریمان

ِانتظارِ اینکه بخوای درکِت کُنن مثلِ اینه که تلاش کنی که بخوای خودتو ثابت کنی .. در صورتی که اگر کسی عاشقانه و عَمیقاً  دوسِت داشته باشه از تَهِ دِل ... درکِت نمیکنه ، با تمام وجود هر چی که هستی میپذیرتت و حست میکنه (!) (این یعنی وَرایِ دَرک)

 #R_P

رضا پورکریمان

🖊 یک مافیای بی رحم داره چشمات ؛ که هر کی نزدیکش بشه رو میکشه (!) 

🖊 موهات رئیس مافیاست (!) جوری آدم رو اجیر میکنه که هیچ راه فراری باقی نمیذاره (!) و دور شدن از موهات ، تهش مرگِ تلخ و غم انگیز و دردناکی رو در پی خواهد داشت (!)

🖊 پیشنهاد میکنم ؛ دست کم بیست فرسخ ازش فاصله بگیرید و به چشماش خیره نشید و برای شنیدن صداش حتماً پنبه بذارید تو گوشتون (!) ... به نفع خودتونه که به حرفم گوش کنید و الا شما هم مثل من مهمان برزخ خواهید شد و یا شاید برای همیشه مسخ (!)

#شب_چرت_و_پرت_های_تنهایی

#رضا_پورکریمان #ر_پ #R_P

🗓 30 jan 2018 

🗓 3 SHaNBe | 10 BaHMaN 96

🌍 #iRaN | #KaRaj

✍🏻 #ReZa_PouRKaRiMaN

📱 @PouRKaRiMaN

💻 http://reza-pourkariman.blog.ir

۱۰ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۴۰

آدما رو فراموش نکن (!) اونا میتونن بیارنت بالا (!) بکوبنت زمین (!) میتونن بسازنت و میتونن تخریبت کنن (!) آدما بیل مکانیکی نیستن (!) آدما چیزی ورای تصورات ذهنی ما هستن (!)

و البته یکی از همین آدم ها ، یک روز منو داغون کرد (!)

#R_P
👁‍🗨
@MeKXaR

۰۶ شهریور ۹۶ ، ۰۴:۳۹

+ آتنا ، فرشته ی زیبا ، روحت شاد...آمین.

#دنیا_تورو_رنجوندُ_راهی_کرد
#ای_خاک_عالم_بر_سر_دنیا

۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۶:۲۱

- سلام 

یحتمل از این پس با بخش جدیدی با عنوان "کوتاه و مختصر" ، بیشتر در خدمتتون خواهم بود.

۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۵:۵۵