رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

.

- وینستون گفت : «تو فقط کمر به پایین عصیان گری.»

 

از قرار معلوم جهان بینی حزب را به کسانی که خود قادر به درک جهان نبودند به خوبی می شد تحمیل کرد.

 

آنها هر چه را که به خوردشان می دادند می بلعیدند، و آن چه که بلعیده بودند آسیبی به آنها نمی رسانید، زیرا ته مانده ای از خود به جا نمی گذاشت. درست همان گونه که دانه ی غله، ممکن است بدون هضم شدن از بدن پرنده ای خارج شود.
.

۲۱ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

از بعضی جهات او بسیار تیزهوش تر از وینستون و کمتر مستعد پذیرفتن تبلیغات حزب بود. یک بار که وینستون دررباره ی جنگ با اوراسیا صحبت می کرد، جولیا با ذکر صریح این نکته که به نظر او جنگ با اوراسیا حقیقت ندارد، وینستون را متعجب کرد. او معتقد بود، بمب هایی که هر روز نقاطی از لندن را به آتش می کشیدند، توسط خودِ دولت اوشنیا و فقط به منظور تداوم ترس و وحشت در مردم بر سر آنان ریخته می شد. این فکر در واقع هرگز به فکر وینستون خطور نکرده بود.

_

اما در مورد تعالیم حزبی او فقط زمانی دچار تردید می شد که موضوع به نحوی با زندگی خصوصی خودش ارتباط پیدا می کرد. اغلب حاضر بود اسطوره سازی رسمی حزب را بپزیرد، چون تفاوت بین حقیقت و دروغ برایش چندان مهم نبود. برای مثال، طبق چیزی که (صفحه 158) در مدرسه به آنها آموخته بودند، قبول داشت که حزب هواپیما را اختراع کرده است.

(در دوران مدرسه ی وینستون در اواخر دهه ی پنجاه آن گونه که خود به یاد داشت، حزب تنها مدعی اختراع هلیکوپتر بود؛ ده دوازده سال بعد ، در دوران مدرسه ی جولیا، این ادعا در مورد هواپیما تکرار شد، یک نسل دیگر حتماً ادعای اختراع موتور بخار را مطرح می کرد) و هنگامی که وینستون برایش توضیح داد که هواپیما قبل از تولد خود او و چند سال قبل از انقلاب وجود داشته است، به نظرش موضوع چندان جالبی نیامد. بالاخره ، چه اهمیت داشت که چه کسی هواپیما را اختراع کرده است ؟
.

۱۲ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

همانگونه که تا وقتی هوا هست، نفس میگشیم، دل سپردن به لحظه لحظه ی این زندگی که به آینده ی آن امیدی نبود، غریزه ای شکست ناپذیر نمی نمود.
.

۰۱ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

بمب دیگری در قطعه زمین بایری که بچه ها از آن برای بازی استفاده می کردند، افتاد و موجب از بین رفتن ده ها کودک گردید. تظاهرات اعتراض آمیز دیگری نیز انجام شد. پیکره ی گلدشتاین را به آتش کشیدند، صدها نسخه از پوستر سرباز اوراسیایی را نیز پاره کردند و به آتش سپردند. در میانه ی این اغتشاش، چند نفر مغازه را غارت کردند؛ بعد شایع شد که جاسوس ها با امواج بی سیم، بمب های موشکی را هدایت می کنند، خانه ی زوج سالخورده ای را که به داشتن اصل و نسب خارجی و ارتباط با بیگانگان متهم  شده بودند، سوزاندند و خود آن دو نیز بر اثر خفگی از دود آتش ، جان سپردند.
.

۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

سایم ناپدید شده بود. یک روز صبح سر کارش حاضر نشد؛ عده ای مردم بی خیال درباره ی غیبت او چیزهایی گفتند. روز بعد هیچ کس از او حرفی نمی زد. روز سوم وینستون به راهرو بخش اسناد رفت تا به تابلوی اعلانات نگاهی کند. یکی از اعلان ها شامل فهرستی چاپی از اسامی اعضای کمیته ی شطرنج بود که سایم  نیز در آن عضویت داشت. فهرست درست مانند قبل بود، هیچ چیز توجه را جلب نمی کرد. فقط یک نام در پایین فهرست کم بود. همین کافی بود. سایم دیگر وجود نداشت، او هرگز وجود نداشت.
.

۲۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

ـ فقط به دلیل اینکه مثبت را به منفی ترجیح می دهم. در این بازی، پیروزی امکان ندارد. فقط بعضی از شکست ها بهتر از آنهای دیگر است. همین.

 

او قبول نداشت که شکست، قانون طبیعی انسان است.

 

باید تا جایی که می توانیم مرگ را عقب بیندازیم. ولی این موضوع زیاد فرقی هم نمی کند. تا وقتی انسانها، انسان باشند، مرگ و زندگی یکسانند.

.

۱۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۱۱

.

ـ واژه پیرو عقاید مرسوم، را شنیده ای ؟ یکی از واژه های زبان نوین است. به کسی می گویند که به طور طبیعی پیرو عقاید مرسوم حاکم در جامعه باشد و هرگز به چیزی مخالف قوانین و مقررات فکر نکند.

 

او هوش و ذکاوت زیادی از خود بروز می داد و بر خلاف وینستون ، خیلی خوب معنی حقیقی پاکدامنی جنسی مورد نظر حزب را درک کرده بود. منظور آنها نه فقط این بود که عریزه ی جنسی دنیای دیگری برای خود پدید می آورد که حزب قادر به کنترل آن نیست و تا حد ممکن باید آن را نابود کند. بلکه نکته ی مهم تر آن بود که محرومیت جنسی باعث افزایش شور و جنون می شود که بسیار مطلوب است، زیرا می توان آن را به اشکال دیگری نظیر علاقه به جنگ و پرستش رهبر تغییر داد. به تعبیر خود او: وقتی فرد رابطه ی جنسی برقرار می کند، بدنش انرژی مصرف می کند و بعد احساس شادی می کند و هر چیزی باعث ناراحتی اش نمی شود. تحمل این حالتِ آدم برای آنها مشکل است. آنها می خواهند آدم تمام مدت سرشار از انرژی باشد. تمام راهپیمایی ها و بالا و پایین رفتن ها و پرچم تکان دادن ها فقط برای پر کردن جای خالی این رابطه است. اگر در درونت شاد باشی، چرا باید برای برادر بزرگ و برنامه ی سه ساله و هفته ی ابراز تنفر و بقیه ی کارهای آنها به هیجان بیایی ؟

وینستون با خود گفت که همه ی اینها درست است.رابطه ی مستقیم و تنگاتنگی بین پاکدامنی و راست کرداری سیاسی وجود داشت. حزب جز با سرکوب کردن غریزه ای قوی و استفاده از آن به عنوان نیروی محرک، چگونه می توانست ترس، تنفر و خوش باوری دیوانه واری را که نیاز داشت در فکر و وجود اعضایش تزریق کند ؟ تمایلات جنسی برای حزب خطرناک بود و حزب آن را در جهت منافع خود تغییر جهت داده بود. با غریزه ی پدری و مادری نیز همین معامله را می کردند. در واقع چون امکان حذف خانواده وجود نداشت بنابراین مردم را تشویق می کردند که به سبک معمول قدیم بچه هایشان را تربیت کنند و به آنان علاقه نشان دهند. از طرف دیگر بچه ها به طور مرتب بر ضد والدین آموزش می دیدند و یاد می گرفتند جاسوسی آنها را بکنند و انحرافات آنان را گزارش دهند. در اصل خانواده همچون بخشی از پلیس افکار شده بود. ابزاری که با استفاده از آن همه ی افراد ، روز و شب تحت نظر جاسوسانی بودند که آنها را به خوبی و از نزدیک می شناختند.
.

۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۱

.

تو میخوای از زندگی ات لذت ببری؛ «آنها» ، یعنی حزب، می خواهد جلوی این کار را بگیرد؛ بنابراین سعی می کنی به بهترین نحوی که می توانی قوانین را زیر پا بگذاری.همین.

او بهترین راه مبارزه را  زیر پا گذاشتن قوانین و زنده ماندن می دانست.

وینستون با خود می اندیشید، در نسل جوان که مانند جولیا پس از انقلاب به عرصه رسیده اند و چیزی غیر از وضعیت موجود را ندیده اند، چند نفرشاد مانند او حزب را به صورت واقعیتی ثابت و غیر قابل تغییر پذیرفته اند و بدون عصیان در مقابل اقتدار آن، فقط مانند خرگوشی که از برابر سگ ها فرار می کند، می خواهند با زیر پا گذاشتن قانون، زندگی خود را حفظ کنند.
.

۳۰ دی ۰۲ ، ۱۰:۳۰

.

او معتقد بود، این کارها پوشش است و بنابر این ارزشش را دارد. اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، می تواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.
.

۲۰ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

اما این روزها دیگر عشق یا شهوت ناب پیدا نمی شد. هیچ احساسی خالص نبود، زیرا همه چیز با ترس و نفرت آکنده شده بود . دوستی و رابطه جنسی آنها همچون مبارزه ای بود که اوج آن برایشان پیروزی بود. مبارزه ای با حزب. بله،دوستی آنها یک عمل سیاسی بود.
.

۱۰ دی ۰۲ ، ۱۰:۱۰

.

دخترک روبروی وینستون ایستاد. هر دو نفر نفس نفس می زدند،ولی آن تبسم طنزآلود دوباره بر لبان دختر جا خوش کرده بود. لحظه ای به وینستون خیره شده ، سپس زیپ لباس خود را به آرامی پایین کشید.

۰۱ دی ۰۲ ، ۱۰:۰۱

جسم و روح وینستون دچار چنان حساسیت و زودرنجی شده بود که کوچک ترین صدا، حرکت، برخورد یا هر کلمه ای که می گفت و می شنید، برایش عذاب آور بود.حتی در خواب هم فکر دختر رهایش نمی کرد.
.

۳۰ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

این کار شامل دستکاری در یک سری گزارش های تولید میشد که مربوط به دو سال پیش بود و باید به گونه ای تغییر می کرد که موجبات بدنامی یکی از اعضای برجسته ی رده بالای حزب را ، که در حال حاضر مورد سوء ظن بود، فراهم می نمود.
.

۲۷ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

 اگر کسی یک بار به جرم فکری متهم می شد ، مرگش بعد از مدتی معین قطعی بود. پس چرا باید چنین وحشتی از آینده داشته باشیم در حالی که این وحشت هیچ چیز را عوض نمی کند ؟

«در مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست،ملاقات خواهیم کرد.»،این گفته ی اَبراین بود. می دانست که معنی این حرف چیست یا لااقل فکر می کرد که می داند. مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست ، آینده ی خیالی بود که انسان هرگز آن را نمی دید ، اما با نوعی پیش آگاهی اسرارآمیز ، به وجود آن دل خوش می کرد.

با صدای آزارنده و مداوم صفحه ی سخنگو دیگر نمی توانست رشته ی افکارش را حفظ کند.
.

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

آنها شب به سراغ آأم می آمدند،همیشه در شب ، بهتر بود قبل از این که دستگیرت کنند خودت را بکشی.بدون شک بعضی ها این کار را می کردند. در خیلی از موارد ، ناپدید شدن افراد در واقع خودکشی بود.اما آدم باید خیلی مستأصل شده باشد که بتواند در جایی که هیچ نوع سم یا اسلحه ای در دسترس نیست ، با شهامت خودکشی کند. حیرت زده به بیهودگی ترس و درد از نظر زیستی می اندیشید. به نظر او لختی و واماندگی بدن انسان ، درست در لحظه ای که به تلاش ویژه ای نیاز داری نوعی خیانت از بدن به حساب می آمد.

او دریاقت در لحظات بحرانی انسان همیشه به جای حدال با دشمنی بیرونی ، با بدن خود مبارزه می کند. حتی در همان لحظه هم با وجود مشروبی که خورده بود ، درد مبهم درون شکش او را از پی گیری افکارش باز می داشت.

اگر بلافاصله آدم را می کشتند ، مسئله ای نبود. تحمل کشته شدن را داشت. اما قبل از مرگ (چیزی که هیچ کس راجع به آن حرف نمی زد ولی همه از آن با خبر بودند) باید مراسم اعتراف گیری انجام می شد ؛ به زمین افتادن و فریادهای ملتمسانه برای بخشش ، صدای شکستن استخوان ها ، دندان های شکسته و لخته های خون بر روی موها. چرا باید ها را تحمل کرد در صورتی که پایان کار یکسان بود ؟چرا نمی شد چند روز یا هفته را از زندگی خود حذف کرد ؟ تا به حال هیچ کس نتوانسته بود خود را از دستگیری یا اعترافات بعد از آن نجات دهد.
.

۱۴ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

هزاران نکته ی جزیی بی فایده را به یاد داشتند،دعوا با همکاران.جستجو برای یافتن تلمبه ی گمشده ی دوچرخه،حالت چهره ی خواهری که سال ها پیش فوت کرده،گرد و خاک در صبح یک روز طوفانی هفتاد سال پیش،اما چیزی از واقعیات به درد خور در یاد آنها نمانده بود.مانند مورچه هایی بودند که اجسام کوچک را می بینند ولی از دیدن اجسام بزرگ عاجزند. و هنگامی که حافظه ضعیف بود و شواهد نوشتاری نیز تحریف شده بود ـ همه مجبور به قبول این ادعای حزب بودند که شرایط زندگی افراد بعد از انقلاب بهتر شده است،زیرا هیچ معیاری برای آزمودن درستی آن وجود نداشت و بعدها هم نمی توانست به وجود بیاید.
.

۰۷ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

ارتش نجات
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۰

مرد تنومند در حالی که به دیگران نگاه می کرد گفت : «وقتی تو جوون بودی همه ما روی درخت زندگی می کردیم.»
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

بهش گفتم، بله خیلی خوبه. ولی اگر تو هم جای من بودی همین کارو می کردی. ایراد گرفتن راحته اما تو که گرفتاری منو نداری.

در چنین خیابانی یونیفرم آبی رنگ حزب چندان عادی نبود. در واقع، عاقلانه نبود آدم را در چنین جاهایی ببینند، مگر آنکه برای کار مشخصی به آنجا رفته باشد. اگر با دیدن گشتی ها می دویدی، ممکن بود تو را متوقف کنند و بعد : «رفیق، میشه مدرک تان را ببینم ؟ اینجا چه کار دارید ؟ کی ساعت کارتان تمام شد ؟ همیشه مسیر شما به خانه از این طرفه ؟» و از این قبیل سوال ها.
 

کَشتی بخار، لقبی بود که کارگرها به دلایلی به موشک ها داده بودند.
.

۳۰ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

برای دومین بار در سه هفته ی اخیر، بعد از ظهر به مرکز اجتماعات شهر نرفته بود؛ اقدامی نسنجیده، چرا که همه می دانستند تک تک دفعات حضورشان در آنجا کنترل می شود. اصولاً یک عضو حزب هیچگونه اوقات بی کاری نداشت و فقط در رختخواب تنها بود. از او انتظار داشتند زمانی را که در حال کار کردن، خوردن و یا خوابیدن نیست در یکی از تفریحات عمومی شرکت کند؛ هر کاری غیر از این، حتی یک پیاده روی ساده، که نشانه ی تمایل فرد به تنهایی بود همیشه کمی خطرناک به حساب می آمد. در زبان نوین به آن :

«زندگی برای خود»

"Ownlife"

 می گفتند که به معنی فردگرایی و خودمحوری بود.
.

۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۰