دنیای ما درست متضاد آرمانشهرِ احمقانه ی طرفدارانِ اصالتِ لذت است. اصلاح گران قدیم در فکر چنان آرمانشهری بودند.
دنیای ما درست متضاد آرمانشهرِ احمقانه ی طرفدارانِ اصالتِ لذت است. اصلاح گران قدیم در فکر چنان آرمانشهری بودند.
ااُبراین : "وینستون ، چگونه یک انسان می تواند قدرتش را بر انسان دیگری اعمال کند ؟"
وینستون فکر کرد. "با وادار کردن او به رنج کشیدن."
- دقیقاً . با وادار کردن او به رنج کشیدن . اطاعت کافی نیست . اگر او رنج نکشد، چه طور می شود مطمئن شد که او در حال اطاعت از خواسته ی تُست نه خواسته ی خودش ؟ ماندن در قدرت یعنی تحمیل درد و حقارت. قدرت به معنی متلاشی کردن ذهن انسان و شکل دادن مجدد آن در قالب مورد نظر خودت است.
اُبراین با یک حرکت دست او را ساکت کرد و گفت : "چون ما افکار را کنترل می کنیم ، قادر به کنترل ماده هستیم. واقعیت در درون مغز است. کم کم یاد می گیری ، وینستون. ما هر کاری بخواهیم می توانیم انجام دهیم. نامرئی شدن ، پرواز کردن ، هر کاری . اگر بخواهم ، می توانم مثل حباب در هوا شناور شوم. من نمی خواهم، چون حزب این را نمی خواهد. تو باید خودت را از دست افکار یک قرن پیش راجع به قوانین طبیعت خلاص کنی. ما قوانین طبیعت را تعیین می کنیم."
- تو در این فکر هستی که چهره ی من پیر و خسته است. که اگر من از قدرت دم میزنم ، چرا قادر نیستم از تحلیل رفتن بدن خودم جلوگیری کنم. وینستون ، تو نمی توانی درک کنی که هر فرد فقط یک سلول است ؟ فرسودگی سلول برای قوی ماندن موجود زنده است. تو وقتی ناخن هایت را میگیری ، می میری ؟
- ما کشیش های قدرت هستیم. خدا مظهر قدرت است. اما در حال حاضر تا جایی که به تو مربوط می شود، ، قدرت فقط یک واژه است. وقتش رسیده که راجع به معنای قدرت ، چیزهایی بدانی. اولین چیزی که باید بفهمی این است که قدرت جمعی است. قدرت فرد تا جایی است که بتواند به فردیت خودش خاتمه دهد. می دانی که یکی از شعارهای حزب : "آزادی ، برگدی است." تا حالا فکر کردی که این شعار قابلیت معکوس شدن دارد ؟ بردگی آزادی است. بشر اگر آزاد ، ولی تنها باشد. همیشه محکوم به شکست است. دلیلش هم این است که سرنوشت نهایی همه ی انسان ها مرگ است که خودش بزرگ ترین شکست است. اما اگر بتواند به سرسپردگی مطلق برسد و از هویت خودش فرار کند و طوری در حزب مستحیل شود که جدا کردن آنها از هم ممکن نباشد ، آن وقت تبدیل به قدرت مطلق و فناناپذیر می شود. نکته ی دوم که باید بدانی این است که قدرت یعنی قدرت مسلط شدن بر نوع بشر. تسلط بر جسم آنها و مهمتر از همه تسلط بر افکار آنها . قدرت تسلط بر ماده ، که شما آن را واقعیت خارجی می نامید ، اهمیتی ندارد. قدرت تسلط ما بر ماده ، همین حالا هم کامل و مطلق است.
وینستون فریاد زد : "اما شما چطور می توانید ماده را کنترل کنید ؟ شما حتی نمی توانید وضع هوا یا قانون جاذبه را تحت کنترل بگیرید. علاوه بر این ها بیماری ها ، درد و مرگ..."
.
وینستون اندیشید : با آدمی روانی که از تو باهوش تر است و با دقت به استدلال های تو گوش می کند و بعد خیلی راحت روی حماقت خود پافشاری می کند، چه می توان کرد ؟
اُبراین : حزب قدرت را فقط به خاطر خودش می خواهد. ما به خیر و صلاح دیگران علاقه ای نداریم. ما صرفاً به خود قدرت علاقمندیم . نه پول ، نه تجملات ، نه زندگی طولانی یا خوشبختی ، فقط قدرت ، قدرت مطلق.
آنها تظاهر می کردند و یا شاید هم باورشان شده بود که قدرت ناخواسته و برای مدتی محدود به آنها واگذار شده،و این که جایی در همین نزدیکی بهشتی وجود دارد که در آن انسان ها آزاد و با هم برابرند. ما اینطور نیستیم. ما می دانیم هر کس قدرت را تسخیر می کند ، قصد ندارد آن را از دست بدهد. قدرت وسله نیست ، هدفت است . هیچکس یک حکومت دیکتاتوری را برای محافظت از یک انقلاب به وجود نمی آورد؛بلکه انقلاب می کند تا یک حکومت دیکتاتوری درست کند. هدف تفتیش عقاید ، تفتیش عقاید است. هفد شکنجه ، شکنجه است. هدف قدرت ، قدرت است.
.
"نوشته های صفحه 255 جالب است."
صفحه 256
اُبراین گفت : "انسجام دوباره ی شخصیت تو سه مرحله دارد. یادگیری ، درک و پذیرش. حالا وقت آن است که وارد مرحله ی دوم بشوی."
صفحه 257 به طور کل جالب
صغحه 257
حزب قدرت را نه به خاطر نفس قدرت ، بلکه برای نفع اکثریت جامعه می خواهد و این که حزب در جستجوی قدرت است ، چون انسان ها مخلوقاتی ضعیف و ترسو هستند که استحقاق آزادی و رو به رو شدن با حقیقت را ندارند و به کسانی قدرتمندتر از خود نیاز دارند تا مرتباً آنها را فریب دهد و بر آنها حکومت کند. و اینکه برای نوع بشر دو راه بیشتر وجود ندارد ، آزادی یا نیکبختی ، و برای اکثریت آنها نیکبختی بهتر از آزادی است. حزب نگهبان ابدی ضعفا و بیچارگان است ، همان کسانی که اعمال شیطانی مرتکب می شوند تا خیر و نیکی به ارمغان بیاورند و شادی و نیکبختی خود را فدا می کنند تا دیگران به خوشبختی برسند.
.
وینستون ، نباید تصور کنی هر قدر هم که تسلیم ما شوی می توانی خودت را نجات بدهی. کسی که یک بار دچار گمراهی شد ، دیگر جان سالم به در نمی برد.حتی اگر ما بگذاریم تو دوران زندگی عادی خودت را سپری کنی ، باز هم نمی توانی از دست ما خلاص شوی. چیزی که این جا به سرت می آید همیشگی است.باید این را هر چه زودتر درک کنی. ما می توانیم تو را طوری خرد کنیم که دیگر قابل جبران نباشد. چیزهایی برایت اتفاق می افتد که اگر هزاران سال هم زنده باشی ، نمی توانی آنها را فراموش کنی و از دستشان خلاص شوی. دیگر هیچوقت نمی توانی احساسات یک آدم معمولی را داشته باشی. همه چیز در درونت می میرد. دیگر هرگز نمی توانی عاشق شوی ، دوست پیدا کنی ، از زندگی لذت ببری ، بخندی ، کنجکاو شوی و شهامت نشان دهی و یا احساس کمال کنی. تو خالی میشوی. اما آنقدر به تو فشار می آوریم تا از همه چیز خالی شوی و سپس تو را با خواست خودمان دوباره پر می کنیم.
.
فرمان حکومت های قرون وسطی برای فرمانروایی بر انسان ها با "تو نباید..." شکل می گرفت و در حکومت های استبدادی زمان حاضر این فرمان با "تو باید..." خودش را نشان می دهد. ولی فرمان ما می گوید تو هستی". هیچ کدام از کسانی که ما به اینجا می آوریم ، هرگز در مقابل ما قرار نمی گیرند. همه کاملاً تطهیر می شوند.
اول ناله و ضجه بعد گریه و سر انجام ، نه به خاطر ترس یا درد ، بلکه فقط به خاطر ندامت از پا افتادند. هنگامی که کار ما با آنها تمام شد فقط ظاهر یک انسان برایشان باقی مانده بود. تنها چیزی که در وجودشان باقی مانده بود ، تأسف نسبت به اعمالشان و عشق نسبت به برادر بزرگ بود. عشقی که به برادر بزرگ نشان می دادند واقعاً متأثر کننده بود. آنها التماس می کردند قبل از اینکه افکارشان مجدداً دچار آلودگی شود آنها را زودتر اعدام کنیم.
.
.
ما چنین اشتباهی نمی کنیم. تمام اعترافاتی که اینجا صورت می گیرد، واقعی است. ما کاری می کنیم که اعترافات واقعی باشند. گذشته از اینها ما نمی گذاریم مُرده ها بر علیه ما قیام کنند. تو باید از این فکر دست برداری که آینده، حقانیت تو را به اثبات می رساند. صدای تو هرگز به آینده نمی رسد. تو به طور کلی از صفحه ی تاریخ محو می شوی. ما می توانیم تو را تبدیل به گاز کنیم و به هوا بفرستیم. هیچ چیز از تو باقی نمی ماند؛ نه نامی در دفتری و نه خاطره ای در مغز آدم ها. تو هم در گذشته هم در آینده نابود می شوی. تو اصلاً وجود نداشته ای.
.
.
حزب به کارهایی که علناً انجام می شود علاقه ندارد. فقط افکار برای ما مهم هستند. ما به نابودی دشمن خودمان اکتفا نمی کنیم؛ ما آنها را عوض می کنیم.
.
.
احتمالا انسان بیشتر دلش می خواهد درکش کنند تا اینکه دوستش داشته باشند.
.
.
کابوس های شبانه با اولین ضربه ای که به آرنجش زدند، آغاز شد. بعدها تازه متوجه شد که تمام آن اتفاقات، مقدمه ی معمولی بازجویی بود که تقریباً برای همه ی زندانی ها اجرا میشد. همه ی آنها باید بدون استثنا به یک سری جرایم از قبیل جاسوسی، خرابکاری و امثال آنها اعتراف می کردند. اگرچه اعتراف ها جنبه ی فرمایشی داشتند، شکنجه ها همه واقعی بودند.
.
.
وینستون همان طور که دست چپش را با دست دیگر می فشرد و از درد به خود می پیچید، بارها و بارها به خود گفت، در برابر درد هیچکس نمی تواند قهرمان باشد، هیچکس.
.
.
هر جا که برابری باشد، خرد هم هست.
.
.
در اقلیت بودن، حتی اگر یک نفر باشی، موجب نمی شود خود را دیوانه بپنداری.
"سلامت عقل جنبه آماری ندارد"
.
.
وزارت صلح به مسائل مربوط به جنگ می پردازد، وزارت حقیقت با دروغ ها، وزارت عشق با شکنجه و وزارت فراوانی با قحطی سر و کار دارد. این تناقض ها نه تصادفی هستند و نه نتیجه ی ریاکاری عادی؛ بلکه تمرین هایی برای دوگانه باوری هستند. زیرا فقط از راه برقراری وحدت بین اجزاء متناقض است که می توان این قابلیت را حفظ کرد.
.
.
عمل تحریف هر روزه ی گذشته که توسط وزارت حقیقت انجام می شود، به اندازه ی عملیات جاسوسی و سرکوب که توسط وزارت عشق هدایت می گردد، برای حفظ ثبات حکومت واجب است.
معنای دوگانه باوری قابلیتی است که موجب می شود،فرد دو فکر مغایر را همزمان در ذهن داشته باشد و هر دو را نیز بپذیرد. متفکر حزبی می داند که حافظه اش باید در کدام جهت تغییر کند. پس می داند که در حال کلاه گذاشتن بر سر واقعیت است ؛ اما با تمرین های دوگانه باوری او می تواند خود را قانع کند که واقعیت نقض نشده است. این روند باید آگاهانه باشد،در غیر اینصورت از دقت کافی برخوردار نیست. در عین حال باید به طور ناخودآگاه انجام شود زیرا در غیر اینصورت احساس دروغگویی و گناه را به همراه می آورد. اساسی ترین کار حزب استفاده از فریبکاری آگاهانه است.
.
.
کارگران یا همان طبقه پرولتاریا در واقع امکان راهیابی به حزب را ندارند. مستعدترین کارگران که احتمالا تبدیل به رهبران شورشی می گردند ، توسط پلیس افکار شناسایی و حذف می شوند.
.
.
برکناری قدرت حاکم به چهار طریق امکان پذیر است؛یا از بیرون به تسخیر در می آید،یا آنچنان رهبری ناکارآمدی دارد که توده های مردم را وادار به اعتراض می نماید،یا به یک گروه متوسط ناراضی و قوی اجازه ی عرض اندام می دهد و یا خود علاقه و اعتماد به نفس لازم برای حکومت را از دست می دهد.
.
.
حقایق طبیعی را نمی توان نادیده گرفت. در فلسفه ، مذهب ، اخلاق و سیاست ممکن است جمع دو با دو بشود پنج ، ولی هنگامی که کسی در حال طراحی اسلحه یا هواپیماست ، جمع آنها باید چهار شود. همیشه ملت های نالایق دیر یا زود مغلوب می شوند و مبارزه برای رسیدن به حداکثر توانایی ریال مغایر با داشتن تصورات واهی است.
اما زمانی که جنگ عملا به صورت مستمر در می آید ، از خطر آن کاسته می شود. وقتی جنگ ادامه دارد ، هیچ چیز به اندازه ی نیروی نظامی مورد احتیاج نیست. پیشرفت های صنعتی متوقف می شوند و بسیاری از حقایق آشکار یا انکار می شوند یا مورد بی توجهی قرار می گیرند.
.