رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۸۴ مطلب با موضوع «• کتاب 1984-جورج اوروِل» ثبت شده است

جسم و روح وینستون دچار چنان حساسیت و زودرنجی شده بود که کوچک ترین صدا، حرکت، برخورد یا هر کلمه ای که می گفت و می شنید، برایش عذاب آور بود.حتی در خواب هم فکر دختر رهایش نمی کرد.
.

۳۰ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

این کار شامل دستکاری در یک سری گزارش های تولید میشد که مربوط به دو سال پیش بود و باید به گونه ای تغییر می کرد که موجبات بدنامی یکی از اعضای برجسته ی رده بالای حزب را ، که در حال حاضر مورد سوء ظن بود، فراهم می نمود.
.

۲۷ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

 اگر کسی یک بار به جرم فکری متهم می شد ، مرگش بعد از مدتی معین قطعی بود. پس چرا باید چنین وحشتی از آینده داشته باشیم در حالی که این وحشت هیچ چیز را عوض نمی کند ؟

«در مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست،ملاقات خواهیم کرد.»،این گفته ی اَبراین بود. می دانست که معنی این حرف چیست یا لااقل فکر می کرد که می داند. مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست ، آینده ی خیالی بود که انسان هرگز آن را نمی دید ، اما با نوعی پیش آگاهی اسرارآمیز ، به وجود آن دل خوش می کرد.

با صدای آزارنده و مداوم صفحه ی سخنگو دیگر نمی توانست رشته ی افکارش را حفظ کند.
.

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

آنها شب به سراغ آأم می آمدند،همیشه در شب ، بهتر بود قبل از این که دستگیرت کنند خودت را بکشی.بدون شک بعضی ها این کار را می کردند. در خیلی از موارد ، ناپدید شدن افراد در واقع خودکشی بود.اما آدم باید خیلی مستأصل شده باشد که بتواند در جایی که هیچ نوع سم یا اسلحه ای در دسترس نیست ، با شهامت خودکشی کند. حیرت زده به بیهودگی ترس و درد از نظر زیستی می اندیشید. به نظر او لختی و واماندگی بدن انسان ، درست در لحظه ای که به تلاش ویژه ای نیاز داری نوعی خیانت از بدن به حساب می آمد.

او دریاقت در لحظات بحرانی انسان همیشه به جای حدال با دشمنی بیرونی ، با بدن خود مبارزه می کند. حتی در همان لحظه هم با وجود مشروبی که خورده بود ، درد مبهم درون شکش او را از پی گیری افکارش باز می داشت.

اگر بلافاصله آدم را می کشتند ، مسئله ای نبود. تحمل کشته شدن را داشت. اما قبل از مرگ (چیزی که هیچ کس راجع به آن حرف نمی زد ولی همه از آن با خبر بودند) باید مراسم اعتراف گیری انجام می شد ؛ به زمین افتادن و فریادهای ملتمسانه برای بخشش ، صدای شکستن استخوان ها ، دندان های شکسته و لخته های خون بر روی موها. چرا باید ها را تحمل کرد در صورتی که پایان کار یکسان بود ؟چرا نمی شد چند روز یا هفته را از زندگی خود حذف کرد ؟ تا به حال هیچ کس نتوانسته بود خود را از دستگیری یا اعترافات بعد از آن نجات دهد.
.

۱۴ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

هزاران نکته ی جزیی بی فایده را به یاد داشتند،دعوا با همکاران.جستجو برای یافتن تلمبه ی گمشده ی دوچرخه،حالت چهره ی خواهری که سال ها پیش فوت کرده،گرد و خاک در صبح یک روز طوفانی هفتاد سال پیش،اما چیزی از واقعیات به درد خور در یاد آنها نمانده بود.مانند مورچه هایی بودند که اجسام کوچک را می بینند ولی از دیدن اجسام بزرگ عاجزند. و هنگامی که حافظه ضعیف بود و شواهد نوشتاری نیز تحریف شده بود ـ همه مجبور به قبول این ادعای حزب بودند که شرایط زندگی افراد بعد از انقلاب بهتر شده است،زیرا هیچ معیاری برای آزمودن درستی آن وجود نداشت و بعدها هم نمی توانست به وجود بیاید.
.

۰۷ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

ارتش نجات
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۰

مرد تنومند در حالی که به دیگران نگاه می کرد گفت : «وقتی تو جوون بودی همه ما روی درخت زندگی می کردیم.»
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

بهش گفتم، بله خیلی خوبه. ولی اگر تو هم جای من بودی همین کارو می کردی. ایراد گرفتن راحته اما تو که گرفتاری منو نداری.

در چنین خیابانی یونیفرم آبی رنگ حزب چندان عادی نبود. در واقع، عاقلانه نبود آدم را در چنین جاهایی ببینند، مگر آنکه برای کار مشخصی به آنجا رفته باشد. اگر با دیدن گشتی ها می دویدی، ممکن بود تو را متوقف کنند و بعد : «رفیق، میشه مدرک تان را ببینم ؟ اینجا چه کار دارید ؟ کی ساعت کارتان تمام شد ؟ همیشه مسیر شما به خانه از این طرفه ؟» و از این قبیل سوال ها.
 

کَشتی بخار، لقبی بود که کارگرها به دلایلی به موشک ها داده بودند.
.

۳۰ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

برای دومین بار در سه هفته ی اخیر، بعد از ظهر به مرکز اجتماعات شهر نرفته بود؛ اقدامی نسنجیده، چرا که همه می دانستند تک تک دفعات حضورشان در آنجا کنترل می شود. اصولاً یک عضو حزب هیچگونه اوقات بی کاری نداشت و فقط در رختخواب تنها بود. از او انتظار داشتند زمانی را که در حال کار کردن، خوردن و یا خوابیدن نیست در یکی از تفریحات عمومی شرکت کند؛ هر کاری غیر از این، حتی یک پیاده روی ساده، که نشانه ی تمایل فرد به تنهایی بود همیشه کمی خطرناک به حساب می آمد. در زبان نوین به آن :

«زندگی برای خود»

"Ownlife"

 می گفتند که به معنی فردگرایی و خودمحوری بود.
.

۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۰

آزادی آن است که بتوانیم آزادانه بگوییم دو به علاوه ی دو می شود چهار. اگر این اصل پذیرفته شود، بقیه اصول به دنبال آن می آیند.
.

۲۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

می فهمم چگونه ، ولی نمی فهمم چرا ؟
.

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

موضوع شبیه معادلۀ دو مجهولی بود. این امکان وجود داست که همۀ چیزهایی که توی کتاب های تاریخ نوشته شده بود، حتی پیزهایی که انسان بدون پرسش می پذیرفت همگی پندار محض باشند. بدین ترتیب شاید هیچ وقت قانونی به نام «حق شب اول» یا موجودی به نام سرمایه دار و یا کلاهی به نام کلاه سیلندری وجود نداشت.
.

۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۰

هیچ جوری نمی شد فهمید که چه مقدار از این مطالب دروغ است. شاید هم حقیقت داشت که مردم در حال حاضر رفاه بیشتری نسبت به قبل از انقلاب داشتند. تنها ناقض این ادعا، اعتراضی خاموش در رگ و پی انسان بود، احساسی غریزی که به فرد می گفت شرایط فعلی زندگی است غیر قابل تحمل است و باید روزی تغییر کند. ویژگی حقیقی و برجسته زندگی فعلی برای او، نه بیرحمی و نا امنی آن، بلکه پوچی، دلگیری، بیحالی و خمودگی آن بود. هر کس به اطراف خود می نگریست در می یافت که زندگی نه شباهتی به دروغ های منتشر شده از صفحۀ سخنگو دارد و نه به آرمان هایی که حزب برای دسترسی به آنها تلاش می کرد.
.

۰۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

چرا آنها نمی توانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعا مهم سر دهند ؟

(( آنها تا به آگاهی نرسند ، طغیان نخواهند کرد، و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید.))

با خود فکر کرد این گفته ها احتمالا برگرفته از یکی از کتاب های حزب بود.حزب ادعا می کرد که کارگران را از قید بندگی رهانیده است. قبل از انقلاب سرمایه داران آنها را استثمار می کرده اند، به آنها گرسنگی می دادند و آنها را شلاق می زدند. زنان مجبور به کار در معادن ذغال سنگ بودند (در حقیقت زنان هنوز هم در معادن ذغال سنگ کار می کردند.) بچه های شش ساله را به کارخانه ها می فروختند. اما خود حزب نیز ، بر طبق اصول دوگانه باوری، تأکید می کرد که کارگران به طور طبیعی در مرتبه ای پایین تر از دیگران قرار دارند و باید مانند حیوانات ، با به کارگیری چند قانون ساده، آنها را زیر فرمان نگه داشت. در واقع دربارۀ کارگران اطلاعات کمی وجود داشت. نیازی هم به شناخت بیشتر از آنها نبود. تا زمانی که به کار و تولید مثل مشغول بودند سایر فعالیت هایشان اهمیتی نداشت. همچون گله های گوساله که در دشت های آرژانتین رها شده باشند، آنها را به حال خود گذاشته بودند تا به روش های زندگی آبا و اجدادی که در نظرشان طبیعی هم بود، برگردند. آنها به دنیا می آمدند، در زاغه های فقیرانه بزرگ می شدند، در سن دوازده سالگی به سر کار می رفتند، دورۀ کوتاهی را در شکفتگی جوانی و تمنای جنسی سیری می کردند، در بیست سالگی ازدواج می کردند، در سی سالگی به میانسالی می رسیدند و اغلب آنها هم در شصت سالگی زندگی را بدرود می گفتند.  افق زندگی آنها را کارِ سنگین، نگهداری از زن و فرزند، دعوا با همسایه ها، فیلم، فوتبال، آبجو و بیشتر از همه، قمار تشکیل می داد. نظارت بر آنها کار مشکلی نبود. همیشه چند تن از مأموران پلیس افکار در بین آنها سرگرم پخش شایعات غلط و نشان کردن و حذف چند نفری بودند که به نظرشان ممکن بود خطرناک باشند؛ اما هیچ کوششی به منظور تعلیم عقاید حزب به آنان صورت نمی گرفت. داشتن عقاید و احساسات سیاسی قوی برای کارگران، خیلی هم مطلوب حزب نبود. برای آنها فقط برخورداری از احساسات سادۀ وطن پرستانه واجب بود تا در مواقع لزوم بتوان بر مبنای چنین احساساتی آنها را به قبول ساعت کار طولانی تر و یا کم کردن جیره ها مجاب کرد. و حتی آنگونه که گاهی پیش می آمد اگر هم نارضایتی پیدا می کردند کار به جاهای باریک نمی کشید. زیرا  بدون داشتن عقاید اصولی فقط شکایت و گلایه های معمولی به فکرشان می رسید. منشاء اصلی مشلاکت از دید آنها پنهان می ماند.

شعارحزب نیز بر این مسئله تأکید داشت : «کارگران و حیوانات آزادند.»

(در ادامه صفحه 81 آنچه  که به عنوان نوشته های کتاب تاریخ بچه ها نوشته شده و ادامۀ آن در صفحۀ 82 خواندنی است)
.

۰۱ آبان ۰۲ ، ۱۱:۱۱

.

حزب از درون نمی توانست متلاشی شود، اگر دشمنی هم داشت، دشمنانش راهی برای گردآمدن و یا حتی شناخت یکدیگر نداشتند.

شورش و عصیان فقط در نگاه، آهنگ کلام و یا حداکثر زمزمۀ یک کلمه خلاصه می شد. اما اگر کارگران به نحوی از میزان توانایی خود آگاه می شدند، تیازی به تبانی و توطئه چینی نداشتند. فقط کافی بود به پا خیزند و همانگونه که اسب ها با لرزش بدن مگس ها را می پرانند، تکانی به خود بدهند.

.

۳۰ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

وینستون نوشت : اگر امیدی وجود داشته باشد ، به طبقۀ کارگر است.

.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/7/30

.

۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

هدف حزب جلوگیری از ایجاد رابطۀ عاطفی بین زنان و مردان بود زیرا توان آن را نداشت چنین روابطی را کنترل کند. علاوه بر این،هدف ناگفته و واقعی حزب، از بین بردن کامل تمایل جنسی بود. میل جنسی، چه در چهارچوب روابط زناشویی و چه خارج از آن، از عشق خطرناک تر بود. همۀ ازدواج هایی که بین افراد حزب صورت می گرفت باید به تایید کمیته ای می رسید که به همین منظور انتخاب شده بود، و در صورتی که زوج مذکور علائمی تز علاقۀ جسمانی به یکدیگر نشان می دادند، کمیته از صدور رأی موافق خودداری می کرد - البته همیشه از ابراز علنی این اصل پرهیز می کرد. تنها هدفی که برای ازدواج به رسمیت شناخته میشد به دنیا آوردن بچه هایی برای خدمت به حزب بود.

 

قرار بود همۀ بچه ها از طریق لقاح مصنوعی (که در زبان نوین به آن «لقامًص» می گفتند) به وجود بیایند و در موسسه های عمومی پرورش یابند.

.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/7/21
.

۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

با خود اندیشید بدترین دشمن انسان سیستم عصبی خود اوست.هیجانات درونی در هر لحظه ممکن است خود را به صورتی مشخص آشکار سازند.

 

هیچ یک از زنان عضو حزب نه عطر می زدند و نه حتی تصور این کار به مغزشان خطور می کرد. فقط کارگران از عطر استقاده می کردند.

 

اولین خطای او در طی مدتی حدود دو سال،رابطه اش با این زن بود..

.

+ بخش بعدی در تازیخ: 402/7/14

.

۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

زنان عضو حزب هرگز آرایش نمی کردند.

.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/7/7

.

۳۱ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۳۰

.

در هر صورت داشتن حالت نامناسب در چهره (مثلا حالت ناباوری به هنگام اعلام پیروزی) خود جرمی بود که مستحق مجازات محسوب میشد. حتی در زبان نوین واژه ای هم برای آن وجود داشت. به این خلاف "جرم چهره" | facecrime میگفتند.
.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/6/31

.

۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۰