رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۸۴ مطلب با موضوع «• کتاب 1984-جورج اوروِل» ثبت شده است

.

ناگهان شنید که حتی برای تشکر از برادر بزرگ به دلیل افزایش سهمیۀ شکلات به بیست گرم در هفته، تظاهراتی صورت گرفته است. او با خود اندیشید همین دیروز بود که اعلام کردند سهمیه به بیست گرم در هفته کاهش می یابد. آیا ممکن بود تنها در عرض بیست و چهار ساعت موضوع را فراموش کرده باشند؟ بله، آنها به روی خود نیاوردند. پارسونز خیلی راحت مثل یک حیوان کودن پذیرفت. موجود نابینا پشت میز آن طرفی هم با هیجان و تعصب آن را پذیرفته بود و با تمایلی کین توزانه آماده بود هر کسی را که ادعا کند هفتۀ قبل سهمیه سی گرم بوده است، تعقیب، افشا و سر به نیست کند.
.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/6/21

.

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

سایم فقط یک ایراد جزیی داشت. یعنی یک چیزی کم داشت :

احتیاط، بی تفاوتی، یک نوع خرفتی نجات بخش.
.

+ بخش بعدی در تاریخ: 402/6/14

.

۱۲ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

وینستون، همان طور که به چهرۀ بی چشم و دهان متحرکی که دائم باز و بسته می شد نگاه می کرد، احساس غریبی به او گفت این یک انسان واقعی نیست بلکه آدم مصنوعی است. این حرف ها از مغز انسان بیرون نمی آمد بلکه فقط از حنجره اش بود. چیزهایی که از دهان بیرون می آمد کلمات بود ولی گفتار با معنی واقعی نبود؛  سر و صدایی بود که مانند صدای مرغابی ناخودآگاه در می آمد.

.
+ بخش بعد در تاریخ 402/6/12
.

۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.
صغحه 64

ناگهان به فکر وینستون خطور کرد که بدون شک یکی از همین روزها سایم را سر به نیست خواهند کرد. او خیلی باهوش است. خیلی روشن می بیند و خیلی واضح حرف می زند. حزب از این جور آدم ها خوشش نمی آید. او یک روز بخار می شود و به هوا می رود. این موضوع را روی پیشانیش میشد خواند.

.

۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.
صفحه 61

سایم با نوعی روشنفگری و تعصب کین توزانه به اعتقادات مرسوم پایبند بود. با رضایتی غرورآمیز ولی ناخوشایند دربارۀ حملۀ هلیکوپترها به دهکده های دشمن. یا محاکمۀ مجرمان فکری و اعترافات آنها و یا اعدام هایی که در سرداب های وزارت عشق صورت می گرفت، صحبت می کرد. در صحبت کردن با او باید تلاش زیادی به خرج میدادی تا وادارش کنی از چنین موضوع هایی دست بکشد و به ریزه کاری های زبان نوین بپردازد که هم در آن تبحًر داشت و هم به آن علاقمند بود.

+ پست بعدی در تاریخ 20 تیر 402 - ساعت 00:00 ارائه خواهد شد.

.

۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

صفحه 57

وینستون نمی دانست وایترز به چه دلیل بدنام شده است، شاید به دلیل فساد یا بی لیاقتی بود. شاید برادر بزرگ صرفاً می خواست از شر یک زیر دست بسیار محبوب خلاص شود. شاید هم او یا یکی از نزدیکانش به داشتن تمایلات بدعت آمیز متهم شده بودند. ولی به احتمال قریب به یقین این اتفاق فقط به این علت افتاده بود که تصفیه و سر به نیست کردن یک بخش، جزء ضروری از سازوکار دولت بود. تنها سر نخ واقعی در کلمات «رجوع به ناشخص ها» بود که نشان می داد وایترز قبلا مرده است. بدون شک وقتی که مردم دستگیر می شدند، چنین مسئله ای به فکر آدم خطور نمی کرد. بعضی وقت ها آنها را آزاد می کردند و اجازه می دادند یکی دو سال قبل از اعدام آزاد باشند.گهگاه نیز بعضی افراد که همه آنها را مرده می پنداشتند ناگهان شبح وار ظاهر می شدند و قبل از ناپدید شدن همیشگی، با حضور در دادگاه و شهادت خود پای صدها تن دیگر را به میان می کشیدند. البته وایترز قبلا «ناشخص» شده بود. او دیگر وجود نداشت؛ و انگار هرگز موجودیت نداشته است. وینستون اندیشید تغییر دادن سمت و سوی سخنرانی برادر بزرگ به تنهایی کافی نیست. بهتر آن دید که سخنرانی را به موضوع دیگری ربط بدهد که کلا بی ارتباط با مطلب اصلی باشد.

.

۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۰:۳۰

.

صفحه 55

در نهایت مغزهای متفکری وجود داشتند که به شکلی کاملا مخفیانه و ناملموس تمام این فعالیت ها را هماهنگ می کردند. آنها بودند که با تنظیم خطوط کلی سیاست ها تصمیم می گرفتند که کدام بخش از گذشته باید حفظ شود، کدام یک تغییر یابد و کدام به طور کلی از صفحۀ روزگار محو شود.

+ پست بعدی در تاریخ 14 تیر 402 - ساعت 00:30 منتشر می شود.

.

۱۲ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.
صفحه 53

مثلا در اظهار نظر وزارت فراوانی تخمین زده بودند که میزان تولید پوتین برای یک فصل بالغ بر صد و چهل و پنج میلیون جفت خواهد شد. تولید واقعی شصت و دو میلیون جفت بود. ولی وینستون در بازنویسی، تخمین وزارت فراوانی را به پنجاه و هفت میلیون تبدیل کرد تا طبق معمول بتوانند ادعا کنند میزان تولید از سهمیۀ در نظر گرفته شده بالاتر بوده است. به هر حال هیچ کدام از ارقام شصت و دو میلیون، پنجاه و هفت میلیون و یا صد و چهل و پنج میلیون به حقیقت نزدیک نبود. بلکه به احتمال زیاد اصلا پوتینی تولید نشده بود. و به احتمال قوی تر هیچکس از میزان تولید کفش اطلاع نداشت، اصولا برای کسی اهمیت هم نداشت. تنها جیزی که همه میدانستند این بود که در هر فصل بر روی کاغذ تعداد سرسام آوری کفش تولید می شد، در حالی که شاید نیمی از جمعیت اوشنیا پابرهنه بودند. در مورد سایر انواع واقعیت های ثبت شده نیز، چه بزرگ و چه کوچک، وضع به همین منوال بود. همه چیز در جهانی از ابهام کم رنگ میشد تا جایی که حتی از درستی تاریخ روز نیز مطمئن نبودی.

+ پست بعدی در تاریخ 12 تیر 402 - ساعت 00:00 منتشر خواهد شد.

.

۱۰ تیر ۰۲ ، ۰۰:۱۰

.
صفحه 52

تاریخ چیزی نبود جز لوحی رنگ باخته که مدام آن را پاک می کردند و دوباره آن طور که لازم می دانستند، بازنویسی می کردند. با انجام این کار ممکن نبود بتوان ثابت کرد دست کاری یا تقلبی صورت گرفته است. بزرگ ترین قسمت در بخش اسناد در برگیرندۀ افرادی بود که وظیفه شان جستجو و جمع آوری همۀ نسخه های کتاب ها، روزنامه ها و سایر اسنادی بود که تغییر یافته بودند و لازم بود معدوم شوند. این بخش از اداره حتی از قسمتی که وینستون در آن کار می کرد، بزرگ تر بود. نسخه هایی از روزنامۀ تایمز بود که به دلیل تغییر صف آرایی سیاسی، یا اشتباه در پیش بینی های بردار بزرگ بارها و بارها دوباره نویسی شده بود و هم چنان با داشتن تاریخ اصلی خود در بایگانی محفوظ بود و هیچ نسخۀ دیگری که با آن ها متناقض باشد، وجود نداشت. کتاب ها هم به همین ترتیب جمع آوری، بازنویسی و بدون استثنا مجداً چاپ میشد، بدون اینکه حتی به تغییرات آن اقرار کنند. حتی در دستورهای کتبی که وینستون دریافت می کرد و همه را پس از رسیدگی بدون کم و کاست نابود می کرد، هرگز چه به صورت صریح یا ضمنی به سندسازی اشاره ای نمی کرند، همیشه اینگونه مطرح میشد که جا افتادگی، اشتباه چاپی، خطا و یا نقل قول غلظی صورت گرفته است که صرفاً به خاطر دقت در درستی کار باید تصحیح شود.

+ پست بعدی در تاریخ 10 تیر 402 - ساعت 00:10 منتشر خواهد شد.
.

۰۸ تیر ۰۲ ، ۱۶:۰۰

.

صفحه 47-48

ذهنش به سوی دنیای پیچیده دوگانه باوری کشیده شد. دانستن و ندانستن، آگاهی از صداقت کامل و گفتن دروغ های ساختگی، اعتقاد همزمان به دو عقیده که یکدیگر را خنثی می کردند در حالی که میدانی متضاد هم هستند، استفاده از منطق، ادعای پایبندی به اخلاق و زیر پا گذاشتن آن، اعتقاد به ناممکن بودن دموکراسی و پذیرش حزب به عنوان پاسدار دموکراسی، فراموش کردن هر آنچه که لازم است به فراموشی سپرده شود و باز در موقع لزوم آن را به یاد آوردن و مجدداً به فراموشی سپردن و بالاتر از همه به کار بستن همین فرایند در مورد خودـ که نشان دهندۀ نهایت هوشمندی بود: به شیوه ای آگاهانه القای ناآگاهی کردن و بعد یک بار دیگر، نا آگاه شدن از هیپنوتیزمی که در مورد خود انجام داده ای. حتی برای درک کلمۀ «دوگانه باوری» می بایست از دوگانه باوری استفاده می شد.
.

۰۸ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۰

.


صفحه 47

اگر بقیۀ مردم دروغِ حزب را می پذیرفتندـ اگر تمام مدارک با هم جور بود و یک چیز را نشان می دادـ آن وقت دروغ به تاریخ راه می یافت و به حقیقت بدل می شد. شعار حزب این بود :
«هر کس گذشته را در دست بگیرد، آینده را در دست دارد، هر کس حال را در دست بگیرد، گذشته را در دست دارد.» و به این ترتیب، گذشته، گرچه در اصل قابل تغییر بوده، ولی هرگز تغییر نکرده بود. از ازل تا ابد حقیقت همان چیزی بوده که الان هست. خیلی ساده بود. تنها جیزی که لازم بود پیروزی های پایان ناپذیر بر حافظه بود. به این کار «کنترل واقعیت» می گفتند؛ و در زبان نوین،«دوگانه باوری».

۰۸ تیر ۰۲ ، ۱۱:۰۰


متانت و بی پروایی رفتار دخترک انگار تمامی یک فرهنگ و سیستم فکری را نابود می کرد.گویی همین یک حرکت با شکوه می توانست برادر بزرگ،حزب و پلیس افکار را به دیار عدم بفرستد.

۰۷ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

احساس میکردم در میان جنگل های کف دریا سرگردان است و در دنیایی مهیب که خودش هیولای آن است، گم شده است. تنها بود. گذشته مرده بود. آینده غیر قابل تصور بود. چگونه میشد اطمینان یافت که حدااقل یکی از انسان های دور و برش طرفِ اوست؟ و چه طور میشد دانست که سلطۀ حزب برای همیشه پایدار نخواهد ماند ؟ به جای جواب، چشمش به سه شعار روی دیوار سفید وزارت حقیقت افتاد:

- جنگ، صلح است.

- آزادی، بردگی است.

- نادانی، توانایی است.

یک سکۀ بیست و پنج سنتی از جیبش در آورد. روی آن هم با حروف بسیار ریز همان شعارها نوشته شده بود و در روی دیگر سکه تصویر برادر بزرگ حک شده بود. حتی چشم های تصویر روی سکه هم آدم را دنبال می کرد. روی سکه ها، روی مهرها، روی جلد کتاب ها، پرچم ها، پوسترها، کاغذ روی پاکت های سیگارـ همه جا. همیشه چشم ها تو را زیر نظر دارند و صداهایشان در گوش می پیچد. خواب یا بیدار، در حال کار یا خوردن، داخل خانه یا بیرون، درحمام یا تختخوابـ راه گریزی نبود. هیچ چیز جز چند سانتیمتر مکعب فضای درون مغزت مال خودت نبود.

۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰


منو میکشن من اهمیتی نمیدم به پشت گردنم شلیک میکنن اهمیتی نمیدم مرگ بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک میکنن باشه من اهمیتی نمیدم مرگ بر برادر بزرگ...

۰۵ تیر ۰۲ ، ۱۷:۰۰

دستگیری ها بدون استثنا شبانه انجام میشد. یک تکان ناگهانی که آدم را از خواب می پراند، دست خشنی که شانۀ آدم را تکان می داد، نوری که در چشم می تابید، چهرهای خشنی که اطراف تختخواب حلقه زده بودند. در بیشتر موارد نه گزارشی دربارۀ دستگیری و نه دادگاهی وجود داتشت. فقط افراد ناپدید می شدند. همیشه هم شب ها این اتفاق می افتاد. نام فرد را از دفاتر ثبت پاک می کردند، همۀ اسنادی را که مربوط به کارهای او بود، نابود می کردند. موجودیت او را انکار می کردند و سپس طرف را به فراموشی می سپردند. آدمی نیست و نابود میشد. در این جور مواقع می گفتند: فلانی «بخار» شد و به هوا رفت.

۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

♦ وزارت صلح که به امور جنگ می پرداخت

♦ وزارت عشق که برقراری قانون و نظم را بر عده داشت.

♦ وزارت فراوانی، که مسئول امور اقتصادی بود.

♦ ترسناک ترین وزارتخانه، وزارت عشق بود. هیچ پنجره ای در آن نبود.

• "امانوئل گلداشتاین (دشمن مردم) ّ | Emanuel goldsten

• انجمن برادری | شبکه ای مخفیانه از توطئه گرانی که هدفشان سرنگونی دولت بود.

۰۱ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

( Big Brother - برادر بزرگ اشاره به فرد یا حزب حالک در کشورهای دیکتاتوری دارد که تک تک افراد جامعه را از هر حیث تحت نظارت و سلطۀ خویش دارند.) برادر بزرگ مراقب توست.

پلیس افکار

وزارت حقیقت یا همان مینی ترو (minitro)

جنگ، صلح است.

آزادی، بردگی است.

نادانی، توانایی است.

مینی ترو-مینی پَکس-مینی لاو--مینی پلینتی

+ پست بعدی در تاریخ 1 تیر 402 - ساعت 00:00 منتشر خواهد شد.

۳۰ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۰

صفحه 14

کتاب 1984 ما را از خطری آگاه می کند که امروز تمام انسان ها با آن رو در رو هستند، خطر جامعه ای با آدم های ماشینی که کوچکترین نشانی از فردیت، عشق و افکار نقادانه در آنها باقی نمانده است، ولی به دلیل "دوگانه باوری" از وضعیت خود آگاه نیستند. چنین کتاب هایی هشدارهایی جدی و قدرتمند محسوب می شوند و چه تلخ خواهد بود اگر خواننده از سر خودبینی، کتاب 1984 را صرفاً داستانی درباره خشونت استالینیستی ارزیابی کند و اشارۀ آن به جامعۀ امروزی ما را در نیابد.

+ پست بعدی در تاریخ 30 خرداد 402 - ساعت 00:30 منتشر خواهد شد.

۲۸ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۰

صفحه 12

نکته مهم دیگر در بحث اوروِل، رابطۀ تنگاتنگی با دوگانه باوری دارد و آن عبارت از این است که با دستکاری ماهرانۀ ذهن، فرد دیگر، چیزی بر خلافِ آن چه که فکر می کند، نمی گوید، بلکه به متضاد آن چیزی که حقیقت است، فکر می کند. بنابراین، برای مثال، اگر او استقلال و انسجام فکری خود را به طور کلی از دست داده باشد، و در ضمن خود را متعلق به کشور، حزب و یا مؤسسه بداند، پس دو به علاوۀ دو می شود پنج، یا بردگی، آزادی است. و از آنجا که دیگر به تفاوت بین حقیقت و غیر حقیقت آگاه نیست، احساس آزادی می کند.

انسان می تواند در برابر این تصویر، دو واکنش از خود نشان دهد: یا بیش از پیش نا امید و تسلیم شود، یا با پذیرفتن این که هنوز دیر نشده است، با شجاعت و شفافیت بیشتر با این مسئله برخورد کند.

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۰

صفحه 11

هرمان کان، یکی از نویسندگان زبده، موضوع های مرتبط به راهبردهای اتمی، از این هم فراتر می رود. وی می گوید: «...به عبارت دیگر جنگ وحشتناک است، در این مورد بحثی نیست، اما صلح نیز همین طور است و به جاست با محاسبات امروزی مقایسه ای بین وحشت جنگ و وحشت صلح صورت بگیرد تا ببینیم کدام یک بدتر است.»

۲۶ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۰