رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

کتاب 1984 - جورج اورول - صغحه 108 - 109

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ

آنها شب به سراغ آأم می آمدند،همیشه در شب ، بهتر بود قبل از این که دستگیرت کنند خودت را بکشی.بدون شک بعضی ها این کار را می کردند. در خیلی از موارد ، ناپدید شدن افراد در واقع خودکشی بود.اما آدم باید خیلی مستأصل شده باشد که بتواند در جایی که هیچ نوع سم یا اسلحه ای در دسترس نیست ، با شهامت خودکشی کند. حیرت زده به بیهودگی ترس و درد از نظر زیستی می اندیشید. به نظر او لختی و واماندگی بدن انسان ، درست در لحظه ای که به تلاش ویژه ای نیاز داری نوعی خیانت از بدن به حساب می آمد.

او دریاقت در لحظات بحرانی انسان همیشه به جای حدال با دشمنی بیرونی ، با بدن خود مبارزه می کند. حتی در همان لحظه هم با وجود مشروبی که خورده بود ، درد مبهم درون شکش او را از پی گیری افکارش باز می داشت.

اگر بلافاصله آدم را می کشتند ، مسئله ای نبود. تحمل کشته شدن را داشت. اما قبل از مرگ (چیزی که هیچ کس راجع به آن حرف نمی زد ولی همه از آن با خبر بودند) باید مراسم اعتراف گیری انجام می شد ؛ به زمین افتادن و فریادهای ملتمسانه برای بخشش ، صدای شکستن استخوان ها ، دندان های شکسته و لخته های خون بر روی موها. چرا باید ها را تحمل کرد در صورتی که پایان کار یکسان بود ؟چرا نمی شد چند روز یا هفته را از زندگی خود حذف کرد ؟ تا به حال هیچ کس نتوانسته بود خود را از دستگیری یا اعترافات بعد از آن نجات دهد.
.

۰۲/۰۹/۱۴