رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۸۴ مطلب با موضوع «• کتاب 1984-جورج اوروِل» ثبت شده است

.

دانشمند امروز یاآمیزه ای از روانشناس و مأمور تحقیق است که با دقت فوق العاده درباره معنای حالت های چهره ، رفتار و آهنگ صدا تحقیق می کند و مسایل مختلفی را که در مجبور کردن افراد به راستگویی موثرند. مانند داروها ، شوک درمانی ، خواب مصنوعی و شکنجه ی جسمی مورد مطالعه قرار می دهند ، یا دانشمندا یکی از رشته های شیمی ، فیزیک یا بیولوژی است که فقط در مورد شاخه هایی از رشته ی درسی خود علاقمند است که با گرفتن جان آدم ها، سر و کار دارد. در آزمایشگاه های بزرگ وزارت صلح و در ایستگاه های تحقیقاتی پنهان در جنگل های برزیل و یا در صحرای استرالیا و یا در جزایر کشف نشده ی قطب جنوب ، گروهی از متخصصان به طور خستگی ناپذیر مشغول کارند. برخی از آنها فقط به برنامه ریزی تدارکات جنگ های آینده می پردازند ، برخی دیگر مشغول اختراع بمب های موشکی بزرگ تر و مواد منفجره ی پر قدرت تر و سپر دفاعی غیر قابل نفوذتری هستند ، عده ای دیگر در حال تحقیق برای یافتن گازهای جدید کشنده تر هستند ، یا به دنبال سموم قابل حلی هستند که بتوان آن را در مقادیر بسیار زیاد تولید کرد ، به طوری که برای از بین بردن کل پوشش گیاهی یک قاره کفایت کند ، یا سعی می کنند نسل جدیدی از میکروب های بیماری زا را پدید آورند که در مقابل تمام پادزهرها مقاوم باشد ، عده ای دیگر مشتاق هستند خودرویی بسازند که بتواند همانند زیر دریایی که در زیر آب حرکت می کند ، این وسیله هم در زیر خاک حرکت کند ، یا هواپیمایی که مانند کشتی بادبانی نیاز به پایگاه نداشته باشد ؛ بعضی دیگر به دنبال احتمالات بعیدتری هستند ، مانند متمرکز کردن اشعه ی خورشید برای عبور از عدسی هایی که هزاران کیلومتر دورتر در فضا قرار داده شده اند و یا تولید زمین لرزه با موج های جزر و مدی مصنوعی با بهره گیری از گرمای هسته ی زمین.

.

۱۴ تیر ۰۳ ، ۱۷:۰۰

.

اگر ثروت روزی جنبه ی عمومی پیدا کند ، دیگر امتیازی برای کسی به وجود نخواهد آورد . بدون شک ، می توان جامعه ای را در نظر آورد که در آن ثروت مادی و رفاه ،  به طور مساوی توضیع می شود  ولی قدرت در دست طبقه ممتاز باشد. اما در عمل چنین جامعه ای عمر طولانی نخواهد داشت.  زیرا اگر همه به طور یکسان از فراغت و آسایش خیال بهرمند شوند  توده های گسترده ی مردم که به دلیل فقر عقب مانده اند ، خیلی زود به سواد و آگاهی می رسند و دیر یا زود متوجه می شوند که اقلیت ممتاز کار خاصی انجام نمی دهند و سپس اقدام به نابودی آن می کنند. در دراز مدت  ، وجود یک جامعه ی طبقاتی فقط بر اساس فقر و نادانی ممکن می شود.

.

۰۴ تیر ۰۳ ، ۰۰:۰۰

.

وینستون از فرط خستگی مانند ژلاتین شده بود. ژلاتین ، واژه ی مناسبی بود. این کلمه ناخودآگاه به ذهنش خطور کرده بود. گویی بدنش هم سستی و هم شفافیت ژله را یافته بود. احساس می کرد اگر دستش را بلند کند ، از ورای آن می تواند نور را ببیند. تمام خون و لنف موجود در بدنش با حجم عظیم کار مصرف شده و فقط ساختار ضعیف اعصاب ، استخوان ها و پوست باقی مانده بود. تمامی قوای پنجگانه او ، حساس شده بودند. لباس کار ، شانه هایش را می فشرد ، کف خیابان پاهایش را می آزرد ، حتی باز و بسته کردن دست موجب به صدا افتادن مفاصلش می شد.

.

۳۱ خرداد ۰۳ ، ۲۲:۳۰

.

گفت : «پس کسی به نام گلدشتاین وجود دارد؟»

ـ بله ، وجود دارد و زنده است. اما نمی دانم کجا.

ـ و توطئه ... تشکیلات ؟ آیا واقعیت دارد ؟ یا فقط اختراع پلیس افکار است ؟

ـ نه ، واقعیت دارد. ما به آن می گوییم انجمن برادری. تنها چیزی که شما دربارۀ انجمن برادری خواهید آموخت ، این است که وجود دارد و شما به آن تعلق دارید.

حتما متوجه هستید که من باید درباره ی موارد خاصی از شما سوال کنم. به طور کلی شما برای چه کارهایی آمادگی دارید ؟

وینستون گفت : «هرکاری که توانایی انجام دادنش را داشته باشیم.»

اُبراین در صندلیش کمی چرخید تا رو به روی وینستون قرار بگیرد. یک لحظه چشم ها را به پایین دوخت. با صدایی آرام و خونسرد چنان که گویی این یک پرسش و پاسخ معمولی است ، شروع به پرسیدن یک سری سوال کرد که جواب بیشتر آنها را از قبل می دانست.

ـ حاضرید زندگی خودتان را فدا کنید؟

ـ بله

حاضرید کسی را بکُشید ؟

ـ بله.

ـ عملیات خرابکارانه ای انجام دهید که احتمالا به مرگ صدها انسان بی گناه منجر شود ؟

ـ بله.

- کشورتان را تسلیم قدرت های خارجی کنید ؟

ـ بله.

ـ حاضرید تقلب ، جعل ، تهدید ، فاسد کردن افکار کودکان ، توزیع مواد مخدر ،  رواج فحشا ، شیوع بیماری های آمیزشی  و انواع کارهای دیگر انجام دهید که موجب تضعیف و نابودی قدرت حزب شود ؟

ـ بله

ـ اگر ، فرضاً ، به منظور بر آوردن هدف هامان لازم باشد به صورت یک بچه اسید سولفوریک بپاشید ، آماده اید این کار را انجام دهید ؟

ـ بله.

ـ حاضرید هویت خودتان را تغییر دهید و بقیه عمر را به صورت یک مستخدم و یا کارگر کشتی باشید ؟

ـ بله

ـ حاضرید در صورتی که ما یک روز به شما دستور دهیم ، خودکشی کنید ؟

ـ بله

- آیا هر دوی شما حاضرید از هم جدا شوید و هرگز هم دیگر را نبینید؟

- جولیا دخالت کرد و گفت : نه!

به نظر وینستون زمان زیادی طول کشید تا او بتواند پاسخی بدهد. حتی برای لحظاتی انگار قدرت تکلم خود را از دست داده بود. زبانش فقط بخش اول کلمات را ادا و گویی بی صدا کار می کرد. تا وقتی که کلمه  از دهانش خارج شد ، خودش هم نمی دانست چه کلمه ای را می خواهد بر زبان بیاورد. سر انجام گفت : «نه!»

اُبراین گفت : کاردرستی کردید که این مسئله را به من گفتید. لازم است ما همه چیز را بدانیم.

او به طرف جولیا برگشت و با لحنی ملایم تر گفت : «آیا متوجه هستی که حتی اگر او زنده بماند ، با هویت دیگری خواهد بود ؟ ممکن است مجبور شویم برای او هویت جدیدی درست کنیم. چهره اش ، رفتارش ، شکل دست هایش ، رنگ موهایش و حتی صدایش تغییر می کند. و خود شما هم ممکن است تبدیل به آدم دیگری شوید. جراحان ما می توانند آدم ها را به نحوی تغییر شکل دهند که قابل شناختن نباشند. گاهی چنین چیزهایی لازم است. گاهی حتی یکی از اعضا را قطع می کنیم.
.

۳۰ خرداد ۰۳ ، ۰۳:۰۳

.
گفت : «پس کسی به نام گلدشتاین وجود دارد؟»

ـ بله ، وجود دارد و زنده است. اما نمی دانم کجا.

ـو توطئه ... تشکیلات ؟ آیا واقعیت دارد ؟ یا فقط اختراع پلیس افکار است ؟

ـ نه ، واقعیت دارد. ما به آن می گوییم انجمن برادری. تنها چیزی که شما دربار? انجمن برادری خواهید آموخت ، این است که وجود دارد و شما به آن تعلق دارید.

حتما متوجه هستید که من باید درباره ی موارد خاصی از شما سوال کنم. به طور کلی شما برای چه کارهایی آمادگی دارید ؟

وینستون گفت : «هرکاری که توانایی انجام دادنش را داشته باشیم.»

اُبراین در صندلیش کمی چرخید تا رو به روی وینستون قرار بگیرد. یک لحظه چشم ها را به پایین دوخت. با صدایی آرام و خونسرد چنان که گویی این یک پرسش و پاسخ معمولی است ، شروع به پرسیدن یک سری سوال کرد که جواب بیشتر آنها را از قبل می دانست.

ـ حاضرید زندگی خودتان را فدا کنید؟

ـ بله

حاضرید کسی را بکُشید ؟

ـ بله.

ـ عملیات خرابکارانه ای انجام دهید که احتمالا به مرگ صدها انسان بی گناه منجر شود ؟

ـ بله.

کشورتان را تسلیم قدرت های خارجی کنید ؟

ـ بله.

ـ حاضرید تقلب ، جعل ، تهدید ، فاسد کردن افکار کودکان ، توزیع مواد مخدر ،  رواج فحشا ، شیوع بیماری های آمیزشی  و انواع کارهای دیگر انجام دهید که موجب تشعیف و نابودی قدرت حزب شود ؟

ـ بله

ـ اگر ، فرضاً ، به منظور بر آوردن هدف هامان لازم باشد به صورت یک بچه اسید سولفوریک بپاشید ، آماده اید این کار را انجام دهید ؟

ـ بله.

ـ حاضرید هویت خودتان را تغییر دهید و بقیه عمر را به صورت یک مستخدم و یا کارگر کشتی باشید ؟

ـ بله

ـ حاضرید در صورتی که ما یک روز به شما دستور دهیم ، خودکشی کنید ؟

ـ بله

آیا هر دوی شما حاضرید از هم جدا شوید و هرگز هم دیگر را نبینید؟

جولیا دخالت کرد و گفت : نه!

به نظر وینستون زمان زیادی طول کشید تا او بتواند پاسخی بدهد. حتی برای لحظاتی انگار قدرت تکلم خود را از دست داده بود. زبانش فقط بخش اول کلمات را ادا و گویی بی صدا کار می کرد. تا وقتی که کلمه  از دهانش خارج شد ، خودش هم نمی دانست چه کلمه ای را می خواهد بر زبان بیاورد. سر انجام گفت : «نه!»

اُبراین گفت : کاردرستی کردید که این مسئله را به من گفتید. لازم است ما همه چیز را بدانیم.

او به طرف جولیا برگشت و با لحنی ملایم تر گفت : «آیا متوجه هستی که حتی اگر او زنده بماند ، با هویت دیگری خواهد بود ؟ ممکن است مجبور شویم برای او هویت جدیدی درست کنیم. چهره اش ، رفتارش ، شکل دست هایش ، رنگ موهایش و حتی صدایش تغییر می کند. و خود شما هم ممکن است تبدیل به آدم دیگری شوید. جراحان ما می توانند آدم ها را به نحوی تغییر شکل دهند که قابل شناختن نباشند. گاهی چنین چیزهایی لازم است. گاهی حتی یکی از اعضا را قطع می کنیم.

.

۱۴ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۰

.

ـ ما فکر می کنیم نوعی توطئه و یا تشکیلات مخفی بر علیه حزب وجود دارد و شما هم در آن شرکت دارید. ما می خواهیم به آن ملحق شویم و برای آن فعالیت کنیم. ما مخالفین حزب هستیم. اما اعتقادی به اصول اینگسوس نداریم. ما مجرمان فکری هستیم. در ضمن زناکاریم. هدف من از مطرح کردن این مضوع این است که می خواهیم خود را در اختیار شما قرار دهیم. اگر لازم می دانید که اتهامات دیگری به خودمان نسبت بدهیم ، ما حاضریم.

.

۱۰ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۰

.
می توانند آدم را وادار به گفتن همه چیز بکنند. اما نمی توانند آدم را وادار کنند تا آن چیزها را باور کند. آنها نمی توانند به درون آدم دسترسی پیدا کنند.
.

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۰۰

.
وقتی پدرش ناپدید شد، مادرش هیچ واکنشی یا بی تابی شدیدی از خود نشان نداد، اما ناگهان چیزی در او تغییر کرد. گویی کاملا روحیه ی خود را از دست داده بود. حتی وینستون می فهمید که او در انتظار وقوع حادثه ای است که باید اتفاق بیفتد. تمام کارهایی را که لازم بود انجام می داد، میپخت، مشست، وصله می زد، تخت را مرتب می کرد، اتاق را جارو و پیش بخاری را گردگیری می کرد و همه ی این کارها را خیلی آهسته و بدون هیچ حرکت اضافی که مستلزم صرف انرژی بیشتر باشد انجام می داد. مانند عروسکی چوبی که به دلخواه خود حرکت می کند.
.

۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۰۰

.
حتی هنگامی که با اُبراین صحبت می کرد و معنای کلماتِ به کار رفته را می فهمید ، بدنش یخ کرده و لرزشی وجودش را فرا گرفته بود. احساس می کرد به رطوبت گور نزدیک تر می شود و این موضوع چندان هم عالی نبود ، زیرا او همیشه می دانست که گور او کنده شده است.
.

۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۲:۲۱

.

- وینستون گفت : «تو فقط کمر به پایین عصیان گری.»

 

از قرار معلوم جهان بینی حزب را به کسانی که خود قادر به درک جهان نبودند به خوبی می شد تحمیل کرد.

 

آنها هر چه را که به خوردشان می دادند می بلعیدند، و آن چه که بلعیده بودند آسیبی به آنها نمی رسانید، زیرا ته مانده ای از خود به جا نمی گذاشت. درست همان گونه که دانه ی غله، ممکن است بدون هضم شدن از بدن پرنده ای خارج شود.
.

۲۱ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

از بعضی جهات او بسیار تیزهوش تر از وینستون و کمتر مستعد پذیرفتن تبلیغات حزب بود. یک بار که وینستون دررباره ی جنگ با اوراسیا صحبت می کرد، جولیا با ذکر صریح این نکته که به نظر او جنگ با اوراسیا حقیقت ندارد، وینستون را متعجب کرد. او معتقد بود، بمب هایی که هر روز نقاطی از لندن را به آتش می کشیدند، توسط خودِ دولت اوشنیا و فقط به منظور تداوم ترس و وحشت در مردم بر سر آنان ریخته می شد. این فکر در واقع هرگز به فکر وینستون خطور نکرده بود.

_

اما در مورد تعالیم حزبی او فقط زمانی دچار تردید می شد که موضوع به نحوی با زندگی خصوصی خودش ارتباط پیدا می کرد. اغلب حاضر بود اسطوره سازی رسمی حزب را بپزیرد، چون تفاوت بین حقیقت و دروغ برایش چندان مهم نبود. برای مثال، طبق چیزی که (صفحه 158) در مدرسه به آنها آموخته بودند، قبول داشت که حزب هواپیما را اختراع کرده است.

(در دوران مدرسه ی وینستون در اواخر دهه ی پنجاه آن گونه که خود به یاد داشت، حزب تنها مدعی اختراع هلیکوپتر بود؛ ده دوازده سال بعد ، در دوران مدرسه ی جولیا، این ادعا در مورد هواپیما تکرار شد، یک نسل دیگر حتماً ادعای اختراع موتور بخار را مطرح می کرد) و هنگامی که وینستون برایش توضیح داد که هواپیما قبل از تولد خود او و چند سال قبل از انقلاب وجود داشته است، به نظرش موضوع چندان جالبی نیامد. بالاخره ، چه اهمیت داشت که چه کسی هواپیما را اختراع کرده است ؟
.

۱۲ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

همانگونه که تا وقتی هوا هست، نفس میگشیم، دل سپردن به لحظه لحظه ی این زندگی که به آینده ی آن امیدی نبود، غریزه ای شکست ناپذیر نمی نمود.
.

۰۱ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۰۰

.

بمب دیگری در قطعه زمین بایری که بچه ها از آن برای بازی استفاده می کردند، افتاد و موجب از بین رفتن ده ها کودک گردید. تظاهرات اعتراض آمیز دیگری نیز انجام شد. پیکره ی گلدشتاین را به آتش کشیدند، صدها نسخه از پوستر سرباز اوراسیایی را نیز پاره کردند و به آتش سپردند. در میانه ی این اغتشاش، چند نفر مغازه را غارت کردند؛ بعد شایع شد که جاسوس ها با امواج بی سیم، بمب های موشکی را هدایت می کنند، خانه ی زوج سالخورده ای را که به داشتن اصل و نسب خارجی و ارتباط با بیگانگان متهم  شده بودند، سوزاندند و خود آن دو نیز بر اثر خفگی از دود آتش ، جان سپردند.
.

۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

سایم ناپدید شده بود. یک روز صبح سر کارش حاضر نشد؛ عده ای مردم بی خیال درباره ی غیبت او چیزهایی گفتند. روز بعد هیچ کس از او حرفی نمی زد. روز سوم وینستون به راهرو بخش اسناد رفت تا به تابلوی اعلانات نگاهی کند. یکی از اعلان ها شامل فهرستی چاپی از اسامی اعضای کمیته ی شطرنج بود که سایم  نیز در آن عضویت داشت. فهرست درست مانند قبل بود، هیچ چیز توجه را جلب نمی کرد. فقط یک نام در پایین فهرست کم بود. همین کافی بود. سایم دیگر وجود نداشت، او هرگز وجود نداشت.
.

۲۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

ـ فقط به دلیل اینکه مثبت را به منفی ترجیح می دهم. در این بازی، پیروزی امکان ندارد. فقط بعضی از شکست ها بهتر از آنهای دیگر است. همین.

 

او قبول نداشت که شکست، قانون طبیعی انسان است.

 

باید تا جایی که می توانیم مرگ را عقب بیندازیم. ولی این موضوع زیاد فرقی هم نمی کند. تا وقتی انسانها، انسان باشند، مرگ و زندگی یکسانند.

.

۱۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۱۱

.

ـ واژه پیرو عقاید مرسوم، را شنیده ای ؟ یکی از واژه های زبان نوین است. به کسی می گویند که به طور طبیعی پیرو عقاید مرسوم حاکم در جامعه باشد و هرگز به چیزی مخالف قوانین و مقررات فکر نکند.

 

او هوش و ذکاوت زیادی از خود بروز می داد و بر خلاف وینستون ، خیلی خوب معنی حقیقی پاکدامنی جنسی مورد نظر حزب را درک کرده بود. منظور آنها نه فقط این بود که عریزه ی جنسی دنیای دیگری برای خود پدید می آورد که حزب قادر به کنترل آن نیست و تا حد ممکن باید آن را نابود کند. بلکه نکته ی مهم تر آن بود که محرومیت جنسی باعث افزایش شور و جنون می شود که بسیار مطلوب است، زیرا می توان آن را به اشکال دیگری نظیر علاقه به جنگ و پرستش رهبر تغییر داد. به تعبیر خود او: وقتی فرد رابطه ی جنسی برقرار می کند، بدنش انرژی مصرف می کند و بعد احساس شادی می کند و هر چیزی باعث ناراحتی اش نمی شود. تحمل این حالتِ آدم برای آنها مشکل است. آنها می خواهند آدم تمام مدت سرشار از انرژی باشد. تمام راهپیمایی ها و بالا و پایین رفتن ها و پرچم تکان دادن ها فقط برای پر کردن جای خالی این رابطه است. اگر در درونت شاد باشی، چرا باید برای برادر بزرگ و برنامه ی سه ساله و هفته ی ابراز تنفر و بقیه ی کارهای آنها به هیجان بیایی ؟

وینستون با خود گفت که همه ی اینها درست است.رابطه ی مستقیم و تنگاتنگی بین پاکدامنی و راست کرداری سیاسی وجود داشت. حزب جز با سرکوب کردن غریزه ای قوی و استفاده از آن به عنوان نیروی محرک، چگونه می توانست ترس، تنفر و خوش باوری دیوانه واری را که نیاز داشت در فکر و وجود اعضایش تزریق کند ؟ تمایلات جنسی برای حزب خطرناک بود و حزب آن را در جهت منافع خود تغییر جهت داده بود. با غریزه ی پدری و مادری نیز همین معامله را می کردند. در واقع چون امکان حذف خانواده وجود نداشت بنابراین مردم را تشویق می کردند که به سبک معمول قدیم بچه هایشان را تربیت کنند و به آنان علاقه نشان دهند. از طرف دیگر بچه ها به طور مرتب بر ضد والدین آموزش می دیدند و یاد می گرفتند جاسوسی آنها را بکنند و انحرافات آنان را گزارش دهند. در اصل خانواده همچون بخشی از پلیس افکار شده بود. ابزاری که با استفاده از آن همه ی افراد ، روز و شب تحت نظر جاسوسانی بودند که آنها را به خوبی و از نزدیک می شناختند.
.

۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۰۱

.

تو میخوای از زندگی ات لذت ببری؛ «آنها» ، یعنی حزب، می خواهد جلوی این کار را بگیرد؛ بنابراین سعی می کنی به بهترین نحوی که می توانی قوانین را زیر پا بگذاری.همین.

او بهترین راه مبارزه را  زیر پا گذاشتن قوانین و زنده ماندن می دانست.

وینستون با خود می اندیشید، در نسل جوان که مانند جولیا پس از انقلاب به عرصه رسیده اند و چیزی غیر از وضعیت موجود را ندیده اند، چند نفرشاد مانند او حزب را به صورت واقعیتی ثابت و غیر قابل تغییر پذیرفته اند و بدون عصیان در مقابل اقتدار آن، فقط مانند خرگوشی که از برابر سگ ها فرار می کند، می خواهند با زیر پا گذاشتن قانون، زندگی خود را حفظ کنند.
.

۳۰ دی ۰۲ ، ۱۰:۳۰

.

او معتقد بود، این کارها پوشش است و بنابر این ارزشش را دارد. اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، می تواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.
.

۲۰ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۰

.

اما این روزها دیگر عشق یا شهوت ناب پیدا نمی شد. هیچ احساسی خالص نبود، زیرا همه چیز با ترس و نفرت آکنده شده بود . دوستی و رابطه جنسی آنها همچون مبارزه ای بود که اوج آن برایشان پیروزی بود. مبارزه ای با حزب. بله،دوستی آنها یک عمل سیاسی بود.
.

۱۰ دی ۰۲ ، ۱۰:۱۰

.

دخترک روبروی وینستون ایستاد. هر دو نفر نفس نفس می زدند،ولی آن تبسم طنزآلود دوباره بر لبان دختر جا خوش کرده بود. لحظه ای به وینستون خیره شده ، سپس زیپ لباس خود را به آرامی پایین کشید.

۰۱ دی ۰۲ ، ۱۰:۰۱