رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

جسم و روح وینستون دچار چنان حساسیت و زودرنجی شده بود که کوچک ترین صدا، حرکت، برخورد یا هر کلمه ای که می گفت و می شنید، برایش عذاب آور بود.حتی در خواب هم فکر دختر رهایش نمی کرد.
.

۳۰ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

این کار شامل دستکاری در یک سری گزارش های تولید میشد که مربوط به دو سال پیش بود و باید به گونه ای تغییر می کرد که موجبات بدنامی یکی از اعضای برجسته ی رده بالای حزب را ، که در حال حاضر مورد سوء ظن بود، فراهم می نمود.
.

۲۷ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

 اگر کسی یک بار به جرم فکری متهم می شد ، مرگش بعد از مدتی معین قطعی بود. پس چرا باید چنین وحشتی از آینده داشته باشیم در حالی که این وحشت هیچ چیز را عوض نمی کند ؟

«در مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست،ملاقات خواهیم کرد.»،این گفته ی اَبراین بود. می دانست که معنی این حرف چیست یا لااقل فکر می کرد که می داند. مکانی که در آن اثری از تاریکی نیست ، آینده ی خیالی بود که انسان هرگز آن را نمی دید ، اما با نوعی پیش آگاهی اسرارآمیز ، به وجود آن دل خوش می کرد.

با صدای آزارنده و مداوم صفحه ی سخنگو دیگر نمی توانست رشته ی افکارش را حفظ کند.
.

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

آنها شب به سراغ آأم می آمدند،همیشه در شب ، بهتر بود قبل از این که دستگیرت کنند خودت را بکشی.بدون شک بعضی ها این کار را می کردند. در خیلی از موارد ، ناپدید شدن افراد در واقع خودکشی بود.اما آدم باید خیلی مستأصل شده باشد که بتواند در جایی که هیچ نوع سم یا اسلحه ای در دسترس نیست ، با شهامت خودکشی کند. حیرت زده به بیهودگی ترس و درد از نظر زیستی می اندیشید. به نظر او لختی و واماندگی بدن انسان ، درست در لحظه ای که به تلاش ویژه ای نیاز داری نوعی خیانت از بدن به حساب می آمد.

او دریاقت در لحظات بحرانی انسان همیشه به جای حدال با دشمنی بیرونی ، با بدن خود مبارزه می کند. حتی در همان لحظه هم با وجود مشروبی که خورده بود ، درد مبهم درون شکش او را از پی گیری افکارش باز می داشت.

اگر بلافاصله آدم را می کشتند ، مسئله ای نبود. تحمل کشته شدن را داشت. اما قبل از مرگ (چیزی که هیچ کس راجع به آن حرف نمی زد ولی همه از آن با خبر بودند) باید مراسم اعتراف گیری انجام می شد ؛ به زمین افتادن و فریادهای ملتمسانه برای بخشش ، صدای شکستن استخوان ها ، دندان های شکسته و لخته های خون بر روی موها. چرا باید ها را تحمل کرد در صورتی که پایان کار یکسان بود ؟چرا نمی شد چند روز یا هفته را از زندگی خود حذف کرد ؟ تا به حال هیچ کس نتوانسته بود خود را از دستگیری یا اعترافات بعد از آن نجات دهد.
.

۱۴ آذر ۰۲ ، ۱۱:۰۰

هزاران نکته ی جزیی بی فایده را به یاد داشتند،دعوا با همکاران.جستجو برای یافتن تلمبه ی گمشده ی دوچرخه،حالت چهره ی خواهری که سال ها پیش فوت کرده،گرد و خاک در صبح یک روز طوفانی هفتاد سال پیش،اما چیزی از واقعیات به درد خور در یاد آنها نمانده بود.مانند مورچه هایی بودند که اجسام کوچک را می بینند ولی از دیدن اجسام بزرگ عاجزند. و هنگامی که حافظه ضعیف بود و شواهد نوشتاری نیز تحریف شده بود ـ همه مجبور به قبول این ادعای حزب بودند که شرایط زندگی افراد بعد از انقلاب بهتر شده است،زیرا هیچ معیاری برای آزمودن درستی آن وجود نداشت و بعدها هم نمی توانست به وجود بیاید.
.

۰۷ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰

ارتش نجات
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۰

مرد تنومند در حالی که به دیگران نگاه می کرد گفت : «وقتی تو جوون بودی همه ما روی درخت زندگی می کردیم.»
.

۰۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۰