رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

۷ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

بهش گفتم، بله خیلی خوبه. ولی اگر تو هم جای من بودی همین کارو می کردی. ایراد گرفتن راحته اما تو که گرفتاری منو نداری.

در چنین خیابانی یونیفرم آبی رنگ حزب چندان عادی نبود. در واقع، عاقلانه نبود آدم را در چنین جاهایی ببینند، مگر آنکه برای کار مشخصی به آنجا رفته باشد. اگر با دیدن گشتی ها می دویدی، ممکن بود تو را متوقف کنند و بعد : «رفیق، میشه مدرک تان را ببینم ؟ اینجا چه کار دارید ؟ کی ساعت کارتان تمام شد ؟ همیشه مسیر شما به خانه از این طرفه ؟» و از این قبیل سوال ها.
 

کَشتی بخار، لقبی بود که کارگرها به دلایلی به موشک ها داده بودند.
.

۳۰ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

برای دومین بار در سه هفته ی اخیر، بعد از ظهر به مرکز اجتماعات شهر نرفته بود؛ اقدامی نسنجیده، چرا که همه می دانستند تک تک دفعات حضورشان در آنجا کنترل می شود. اصولاً یک عضو حزب هیچگونه اوقات بی کاری نداشت و فقط در رختخواب تنها بود. از او انتظار داشتند زمانی را که در حال کار کردن، خوردن و یا خوابیدن نیست در یکی از تفریحات عمومی شرکت کند؛ هر کاری غیر از این، حتی یک پیاده روی ساده، که نشانه ی تمایل فرد به تنهایی بود همیشه کمی خطرناک به حساب می آمد. در زبان نوین به آن :

«زندگی برای خود»

"Ownlife"

 می گفتند که به معنی فردگرایی و خودمحوری بود.
.

۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۰

آزادی آن است که بتوانیم آزادانه بگوییم دو به علاوه ی دو می شود چهار. اگر این اصل پذیرفته شود، بقیه اصول به دنبال آن می آیند.
.

۲۳ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

می فهمم چگونه ، ولی نمی فهمم چرا ؟
.

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

موضوع شبیه معادلۀ دو مجهولی بود. این امکان وجود داست که همۀ چیزهایی که توی کتاب های تاریخ نوشته شده بود، حتی پیزهایی که انسان بدون پرسش می پذیرفت همگی پندار محض باشند. بدین ترتیب شاید هیچ وقت قانونی به نام «حق شب اول» یا موجودی به نام سرمایه دار و یا کلاهی به نام کلاه سیلندری وجود نداشت.
.

۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۰

هیچ جوری نمی شد فهمید که چه مقدار از این مطالب دروغ است. شاید هم حقیقت داشت که مردم در حال حاضر رفاه بیشتری نسبت به قبل از انقلاب داشتند. تنها ناقض این ادعا، اعتراضی خاموش در رگ و پی انسان بود، احساسی غریزی که به فرد می گفت شرایط فعلی زندگی است غیر قابل تحمل است و باید روزی تغییر کند. ویژگی حقیقی و برجسته زندگی فعلی برای او، نه بیرحمی و نا امنی آن، بلکه پوچی، دلگیری، بیحالی و خمودگی آن بود. هر کس به اطراف خود می نگریست در می یافت که زندگی نه شباهتی به دروغ های منتشر شده از صفحۀ سخنگو دارد و نه به آرمان هایی که حزب برای دسترسی به آنها تلاش می کرد.
.

۰۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰

چرا آنها نمی توانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعا مهم سر دهند ؟

(( آنها تا به آگاهی نرسند ، طغیان نخواهند کرد، و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید.))

با خود فکر کرد این گفته ها احتمالا برگرفته از یکی از کتاب های حزب بود.حزب ادعا می کرد که کارگران را از قید بندگی رهانیده است. قبل از انقلاب سرمایه داران آنها را استثمار می کرده اند، به آنها گرسنگی می دادند و آنها را شلاق می زدند. زنان مجبور به کار در معادن ذغال سنگ بودند (در حقیقت زنان هنوز هم در معادن ذغال سنگ کار می کردند.) بچه های شش ساله را به کارخانه ها می فروختند. اما خود حزب نیز ، بر طبق اصول دوگانه باوری، تأکید می کرد که کارگران به طور طبیعی در مرتبه ای پایین تر از دیگران قرار دارند و باید مانند حیوانات ، با به کارگیری چند قانون ساده، آنها را زیر فرمان نگه داشت. در واقع دربارۀ کارگران اطلاعات کمی وجود داشت. نیازی هم به شناخت بیشتر از آنها نبود. تا زمانی که به کار و تولید مثل مشغول بودند سایر فعالیت هایشان اهمیتی نداشت. همچون گله های گوساله که در دشت های آرژانتین رها شده باشند، آنها را به حال خود گذاشته بودند تا به روش های زندگی آبا و اجدادی که در نظرشان طبیعی هم بود، برگردند. آنها به دنیا می آمدند، در زاغه های فقیرانه بزرگ می شدند، در سن دوازده سالگی به سر کار می رفتند، دورۀ کوتاهی را در شکفتگی جوانی و تمنای جنسی سیری می کردند، در بیست سالگی ازدواج می کردند، در سی سالگی به میانسالی می رسیدند و اغلب آنها هم در شصت سالگی زندگی را بدرود می گفتند.  افق زندگی آنها را کارِ سنگین، نگهداری از زن و فرزند، دعوا با همسایه ها، فیلم، فوتبال، آبجو و بیشتر از همه، قمار تشکیل می داد. نظارت بر آنها کار مشکلی نبود. همیشه چند تن از مأموران پلیس افکار در بین آنها سرگرم پخش شایعات غلط و نشان کردن و حذف چند نفری بودند که به نظرشان ممکن بود خطرناک باشند؛ اما هیچ کوششی به منظور تعلیم عقاید حزب به آنان صورت نمی گرفت. داشتن عقاید و احساسات سیاسی قوی برای کارگران، خیلی هم مطلوب حزب نبود. برای آنها فقط برخورداری از احساسات سادۀ وطن پرستانه واجب بود تا در مواقع لزوم بتوان بر مبنای چنین احساساتی آنها را به قبول ساعت کار طولانی تر و یا کم کردن جیره ها مجاب کرد. و حتی آنگونه که گاهی پیش می آمد اگر هم نارضایتی پیدا می کردند کار به جاهای باریک نمی کشید. زیرا  بدون داشتن عقاید اصولی فقط شکایت و گلایه های معمولی به فکرشان می رسید. منشاء اصلی مشلاکت از دید آنها پنهان می ماند.

شعارحزب نیز بر این مسئله تأکید داشت : «کارگران و حیوانات آزادند.»

(در ادامه صفحه 81 آنچه  که به عنوان نوشته های کتاب تاریخ بچه ها نوشته شده و ادامۀ آن در صفحۀ 82 خواندنی است)
.

۰۱ آبان ۰۲ ، ۱۱:۱۱