رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

♦ 8 اردیبهشت 95 ساعت 7 صبح زمان ثبت و انتشار شعر "دارم هم اسم تو میشم" در سایت "شعر نو" خواهد بود و 10 اردیبهشت 95 زمان انتشار آن در این وبلاگ. منتظر نگاه زیباتون هستم.

هنوزم عطر تو مونده
تویِ این خونه .. واویلا
چیکار کردی تو با فلبم
چیکار کردی ... بگو شیدا ؟!
دارم دیوونه تر میشم ...
از اون وقتی که تو رفتی
دارم هم اسم تو میشم
دارم مجنون میشم ، شیدا !

13 اسفند 94 | 7:50 صبح | پنجشنبه

http://www.shereno.com/33441/29402/419839.html

۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۱۷


میری ؟! باشه .. برو ... خدا به همراهت

امیدوارم که اون کسی که منو به خاطرش ول کردی همیشه باشه همراهت
میری و عین خیالت هم نیست که من بی تو دق میکنم ، حرص میخورم ، پیر میشم
فدای سرت ... برو خدا پشت پناهت
فقط همین یک جمله .. خوش به حالت ... امیدوارم خوب باشه همیشه حالت
و اینکه امیدوارم درست باشه راهت

۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۰۸

همیشه خوب میدونستم که پاییز
باعث میشه که قلبم بشه ریز ریز
حالا تو رفتی و تو دیگه نیستی
و یادم اومده و دیدم که پاییز
برام خنجرشو کرده بود تیز

۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۰۳


دنیای من خاکستری رنگِ

رفتی و این دل واسه تو تنگِ

چی شد که تو از پیش من رفتی ؟!

مگه دل تو جنسش از سنگِ ؟!

این همه مُدته که تو رفتی

مغزم هنوز با رفتنت هنگِ

هر کاری کردم که فراموش شی

نشد ،

چاره ش فقط سه کام حبس بنگِ

الان ، میدونم ، میفهمم که 

هر چی سنگِ پیشِ پای لنگِ

هر چی کشیدم توی این مدت

از غصه های این دلِ تنگِ

چی کنم که تو بیای خونه

برگشتنت هم واسه من ننکِ

۰۳ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۰۶


سال نو مال تو

تو فقط مال من 

۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۵۵


این مرد پر از درد و غم غصه شده

تو بری پایان درداست دیگه کشته شده

۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۵۰


>> یادته بهت میگفتم ، دخترِ خوشکلِ بابا ؟! <<


شعر "یادته ؟!" از دفتر شعرِ "شیدا" در تاریخ 94/11/21 در سایت "شعر نو" منتشر شد. جهت مشاهده این شعر در سایت مذکور به روی لینک بالا کلیک کنید.

۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۳:۴۸

شعر عکس رضا پورکریمان

بغض من سنگین تر از صخره و سنگ

چاره اش یک سیخ و سنجاق است و بَنگ

(رضا پورکریمان-7بهمن94)

۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۵

سلام پاییز جان فرسا ... 

سلام سرمای جان فرسا ... 

سلام ای بغض شکسته در گلو ... 

سلام ای ناله های گاه و بی گاه ... 

سلام خاطرات کهنه شده در افکار منِ پوچ ...

زور*شمار رفتنت به سال شمار تبدیل شد ... 

من پیر شدم اماااا ... هنوز با جان خسته خود ... 

بی صبرانه در انتظار برگشتنت هستم عشقم !

╤ 24 سالگی با طعم پیری ╤


+16آذر93+
-رضا پورکریمان+

۲۶ دی ۹۴ ، ۰۴:۱۲ ۲ نظر


فراموش نشدی 

ولی فراموشم کردی

از من دور شدی رفتی

تو با یکی دیگه سر کردی

برای من هنوز همون دختر مهربونی

کاش میشد که برگردی

دلم خیلی برات تنگ شده

برای نگات ، برای صدات 

برای لمس اون دستات

برای مهربونیات 

برگرد دخترک مهربون

برگرد ....


/ـــیکشنبهــ.29آذر94.ــساعتــ1:10دقیقهـ.بامداد/
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۶

چی شد که از دنیای من رفتی ؟

چی شد که تنهاتر شدم بازم ؟

یادت میاد اون لحظه ی آخر ؟

گفتم بهت ، برگرد گل نازم ؟

 از من بدت اومده بود شاید

اما منو عاشقِ خودت کردی

رفتی و با یک نفر دیگه ...

برو گلم دیدارمون باشه قیامت 

رفتی و از من خیلی دلسردی

اما اینو یادت بمونه خوووب

تو واسه من عامل یک دردی

 من آخرش با درد میمیرم

خودت برام آرزو میکردی

رفتی ، برو خوش باش عشق من

با اینکه نیستی در کنارِ من

من عاشقت بوده امُ و هستم

شاید پیش خودت بگی پَستم

اما الان مجنونم و مَستم 

حالم بهم خورده و داغونم 

بدجور میلرزه دلم ، دَستم

کاش بودی و حال منو میدیدی

از باغ مهربونی اون چشمات

یه شاخه رز زرد برام میچیدی
 

+ / یکشنبه29آذر94 / کرج / رصا پورکریمان / +



۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۷

هر چه کشیدم 

هر چه خوردم
تا تو را محو کنم
نشد که نشد
خود نیز تار و مار شدم
ولی ... 
هیچ چیز از تو در من کم نشد
نه خاطره ای ف نه تصویری
تنها چیزی که به وقوع پیوست
دلتنگی محض بود و افسردگی
تنها چیزی که به وضوح حس میشد
نبودنت بود و جای خالی تو 
که هیچ کسی شبیه به تو هم جای تو را نمیگرفت 
بارها از خدا طلب مرگ کردم 
نشد ... نشد که بمیرم 
کاش دعای مشترکمان بعد از رفتنت و بعد از آخرین حرفها
برآورده میشد ... یادم است که میگفتی "آرزو میکنم که بمیری !"
تو را به جان آنکس که جای من را گرفت سوگند !
کمی بیشتر برای مرگ من دعا کن 
راستش را بخواهی بسیار خسته ام ... روحم دچار کفیدن شده است
یا برگرد و مرا با وجود و حضورت روحی تازه ببخش
یا بسیار برای نبودنم دعا کن ... تا برآورده شود این آرزوی شیرین

#فرازهایی_از_فرودهای_زندگی 

- رضا پورکریمان

30 آذر 94



۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۰

من و خواب بارون زده ، خواب خیس

دو قطره از این اشک ریخت روی میز

و کاغذ که تر بود از گریه هام

مثه چشمه و رود بود گونه هام

دیگه طاقتم تااق شد بعد تو

مسیر غم هموار شد بعد تو

خدا بسه ، خسته شدم ، کم آوردم

تو این روزگار من بد آوردم

خدایا بگو، کِی ازت خواستم ؟!

بگیریش اونو از توی دستم ؟!

چرا کاری از دست تو ساخته نیس ؟!

مگه اسمت الله بخشنده نیس ؟!

همینجوری میخواستی که پیر شم ؟!

تو این سن دیگه از همه سیر شم ؟!

خدا بسه ، خسته شدم ، کم آوردم

تو برگدونش ، قول میدم آدم شم !

.

((۲شنبه۱۲مرداد۹۴-ساعت۷صبح))

.

پ-ن : بند آخر به دلم نچسبید ، هر کس

پیشنهاد قشنگ تری داره خوشحال میشم

ارائه کنه ;-)

۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۸

خواب چشمات ، منو ، اسیرم کرد 

بغض رفتنت ، منو ، مریضم کرد

حال من ,  بد شده ، از این تکرار

جوری بد شد ، که دیگه سیرم کرد

نفسم ، توی سینه حبس میشه

این نفس تنگی ، پیرِ پیرم کرد

کاش میشد واسِه خاطرِ حالم

روحُ ، از این ، تنم جدا می کرد

«شادروان ر-پ / پنجشنبه ۲۲مرداد۹۴ / ۶:۳۰ صبح»

#کاش.میشد

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹

من از چشمای تو میترسمو .. 

عاشق شدم اما...

بدون اون نگاه تو ..

نمیتونم بمونم لحظه ای تنها ..

نشسته گرد غم روی دلم اینجا ..

فقط ناز نگاه تو

میتونه پاک کنه این گرد غم رو از دلم حالا

+جمعه - ۹۳/۴/۲۰ - ساعت : ۶ صبح+کرج - اتاق کار+

۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۴ ۱ نظر

از پشت گوشی میشه حست کرد

من با صدات دنیامو می بازم

بازم ″الو″ ″جانم″ بگو بانو

من تا ته رویامو می سازم ...

(ر-پ) ۲شنبه۱۱خرداد۹۴- ساعت ۲۰/۱۰ شب√

۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۲ ۱ نظر

مثل یک نوزادی , که نفهمید به دنیا آمد

دوست دارم , که بمیرم , و نباشم دیگر

من در این دنیایی , که سرار شده غم

و در این لحظه تلخ , خنده هایم شده کم

ماتم عالمگیر است , ذهن من درگیر است

که چ وقتی میرسد مژده ی آن آزادی ؟!

خسته ام , خسته ی صبر , 

و از این زندگی خیلی سرد 

و دلم میگیرد , غصه ها میخورمو بغضِ ِِگلویم پیر است ...

و در این عالم امکان , من جوانی که ز خود سیر شده است ... 

و دگر دیر شده است , باید رفت ...

√باید رفت.۳شنبه۱۶دی۹۳_۷:۳۰غروب√

۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۱

مُحَرَّض و مَحرور شدم پس از فراق یار

در خود شِکَستَم و خَمیدم و خورد شدم بسیار

+(ر.و.پ) - سه شنبه ۲۵ فرودین ۹۴ / ساعت ۱:۵ بامداد+

21:56:19

۲۵ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۲

میدونی زندگی داره خیلی زود میگذره

ما عُمرِمون مِثه الکُل میپره

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۴