+ آتنا ، فرشته ی زیبا ، روحت شاد...آمین.
#دنیا_تورو_رنجوندُ_راهی_کرد
#ای_خاک_عالم_بر_سر_دنیا
+ آتنا ، فرشته ی زیبا ، روحت شاد...آمین.
#دنیا_تورو_رنجوندُ_راهی_کرد
#ای_خاک_عالم_بر_سر_دنیا
◘ کاش بودن و همچنان برای ایران افتخارات بیشتری می آفریدند ! روحشون شاد و راهشون پر رهرو باد. آمین.
💩تتلو
(به خاطر چرندیات اخیری که گفتی و لاطائلات و دَوَنگایی که داری میگی باید بهت گفت : خفه شو!)
- سلام
یحتمل از این پس با بخش جدیدی با عنوان "کوتاه و مختصر" ، بیشتر در خدمتتون خواهم بود.
هیچ چیز بدتر از تناقض نیست (!) و این فاجعه ای است که بشریت دچار آن شده ... پارادوکس بشری (!)
اینکه بگویند دوستت داریم ، ولی در حقیقت .... اینکه بگویند به تو اعتماد داریم .... ولی در عمل ....
#R_P
+ رفتی همه چیز تبدیل به مُرداب شد و من گرفتار شدم در این باتلاق و منجلاب بی کسی.
#R_P
مرا به بهشت جذابیتت عادت داده بودی ، و من غافل از آنکه بیاموزم چگونه بی تو در جهنم زندگی کنم (؟!) بعد از رفتنت این دل مرهون جذابیتت شده بود و ذره ذره این روح فنا شد در این جهنم نبودنت ... نداشتنت ... رفتنت ... روحم شاد.
#R_P
#هوایِ_این_دلم_عجب_بهاریه
#این _غصه_های_دل_واسه_نداریه
#توان_ندارمُ_هوا_ندارمُ_دلم_گرفته و...
#خدا_کجایی_تو_؟!
#R_P
باید این دوران و زمانه را تحریم کرد .. و آدمیانش را به قهقرا تبعید کرد تا رسم نکو زیستن بیاموزند !
تبعیض ، تحقیر ، تهدید ، تزویر و... فراگیر شده است و آدمیان خو باخته اند.
#R_P
3 شنبه 18 خرداد 95
اولین دروغ را زمانی شنیدم که خواستند آمپول بزنند ... همگی حتی مادر و پدرم گفتند درد ندارد ...گولم زدند و آمپول زدند ... و درد هم داشت ... و دروغ بعدی را چند لحظه بعد بلافاصله بعد از آمپول شنیدم که میخندیدند و میگفتند ... دیدی درد نداشت ؟!
سلام.
+ اینکه بعد از مدت ها پست می ذارم علت خاصی نداره جز ؛ به بهانه ی یک روز پس از تولد (27 سالگی).
- خیلی وقته که نمی دونم دقیقا باید چه حسی داشته باشم (؟!) خوشحال ؟! ناراحت ؟! مشوش ؟!
- یه جورایی میشه گفت هم خوشحالم ... البته نه زیاد ... یه کمم ناراحت ... یه کم بیشتر از یه کم استرس دارم و...
- خوشحالی که طبیعیه ... چون مثلا سالروز تولدمه ... ناراحت چون ... یک سال دیگه به عمرم اضافه شد ... و یا شاید میتونم بگم
- از فرصت هاییکه باید ازش استفاده می کردم و نکردم از دستم رفته ناراحتم ! و در آخر بسیار از اینکه در شرایطی نیستم که رضایت بخش
- و امیدوار کننده باشه برام استرس دارم ... یه جورایی میشه گفت نگران از اینکه خیلی موقعیت ها رو از دست دادم ... خیلی کارا باید میکردم و نکردم
- و به طور کلی به حدی این تعداد موقعیت های از دست رفته م زیاد شده که دیگه امیدواریم خیلی کم شده !
- روی هم رفته آروز می کنم که شرایط اینجوری و به این منوال ژیش نره و تغییر کنه ! چون میدونم من تلاش خودمو در یه سری موارد کردم و به خاطر وضع و اوضاع کشور و مردم نتیجه نداده آرزو میکنم که شرایط به طور کلی تغییر کنه.
به کسى ندارم الفت
ز جهانیان مگر تو
اگرم تو هم برانى
سَـرِ بىکسى سلامت
▪️ سعدی ▪️
👁🗨
@MeKXaR
تا قبل عید همه ش فکر می کردم سیزده به در ، دوشنبه س ... اما از وقتی فهمیدم یکشنبه بود کلی ضد حال خوردم :| سیزده پلشت :|
انقد که خیلی وقته پُست نذاشتم :| انقدر که میل و رغبت و اشتیاق به نوشتن در من افول کرده که از یادم برخواست که سال نو رو شادباش بگم (!) :|
سال نو (96) رو به همه ی شما دوستان گرامی شادباش میگم و امیدوارم که امسال لااقل سال خوبی باشه برای همه ی ما ;-)
-+ ت_ن : پوزش منو برای این دیر کرد پذیرا باشید. ;-)
هیچ چیز بدتر از این نیست که کلی حرف داشته باشی اما شوق حرف زدن نداشته باشی و تمام زمانت به سکوت بگذره ... حتی نتونی حرفتو بنویسی ... باور کن سخته (!)
19:22:51
2017-04-02
*ت_ن : چه جالب ... تا الان فکر می کردم که سال 2016 بعد تاریخ بالا رو که دیدم ... بازم باورم نشد و رجوع کردم به تقویم موبایل ... تا اینکه بالاخره تفهیم شدم که من چقد عقبم :|
*ت_ن : #ت_ن یه نوآوری جدید بر وزن همون #پ_ن می باشد :-)) یعنی به عبارتی ... همون پانویسه ... به عبارت واضح تر و جامع تر اینکه ، همه می نویسن پانویس و مخفف می کنن به #پ_ن ... من نوشتم #ته_نویس و مخففش میشه #ت_ن ;-) خلاصه ... باشد که رستگار شوید (!)
- امروز اهل منزل رفتن 13 به در و من تنها در خانه ... همراه با موسیقی و فیلم صبحانه خوردم و اینگونه بود که #سیزده_به_در شد.
#R_P
19:19:01
2017-04-02
سلام.
این روزا بعد از پشت سر گذاشتن امتحانا ... در حال انجام دادن یک کار مثبتم که امیدوارم جواب بده ... به زودی خبرش رو بهتون میدم..
دوم اینکه میخوام یه کانال تلگرامی اختصاصی داشته باشم که فارغ از اینجا ... اونجا هم فعالیت داشته باشم ... هر چند ، از حقنگذریم فعالیت داشتن تو تلگرام خیلی بهتر از وبلاگ نویسیه ... البته من وبلاگ نویسی رو خیلی دوست دارم ... و اتفاقاً کار مثبتی که همون اول گفتم یه جورایی هم به این موضوع مرتبطه [چشمک] یه مدت هم هست که تو فکر اینم که یه نمایشنامه بنویسم و حتی تا مرحله ی اجرا هم پیش بره ... ولی هنوز در حد یه فکر و هنوز تصمیم به انجامش ندارم ... چون خیلی در این جور موارد تنبلم ... اصولا با مواردی که انرژی حرکتی و پتانسیل بیشتری میبره میونه ی خوبی ندارم [خنده] و در آخر اینکه ... امیدوارم همینجوری که من دارم پیش میرم خیلی موفق باشم [خنده] آمین
.
قدم میزنم توی کوچه ، خیابون
به یاد با همدیگه راه رفتنامون
دیگه خیلی وقته تو رفتی و نیستی
یه چشمم پر از اشک ، یه چشمم پر از خون
برام سخته وقتیکه یادم میاد اون
روزای خوشی ها ، با هم بودنامون
دلم تنگ میشه وقتی یادم میاد اون
همون لحظه ی خوب خندیدنامون
همون خاطرات قشنگ و قدیمی
بغل تو بغل ، مهربون و صمیمی
.
.
.
ولی وقتی یادم میاد اون روزی
که داشتی میرفتی بهم میگفتی
دیگه من بدم میاد از تو میفهمی ؟!
.
.
.
آره عشق نازم ، میفهم میفهمم
میخوای باشی با یکی دیگه میفهمم (!)
.
.
.
#ر_پ | تیرماه 95 | KaRaJ - Basement
♦ شعر "میفهم(!) را اینجا بخوانید.
نوشته ی جدید الانتشارم با عنوان "میفهمم(!)" که در تاریخ 2016/8/14 - ساعت : 23/6 دقیقه نوشته بودم رو بامداد (6:30) امروز دوشنبه 24 آبان 95 در سایت "شعر نو" منتشر کردم.
* پ.ن : امیدوارم که لز لی متن رضایت داشته باشید و مورد پسند واقع بشه [چشمک] فقط از اونجایی که دلم میخواد نظرتونو بدونم ... خیلی خوشحال میشم اگر ایرادی داشت حتمن اعلام کنید. مرسی.