پشت کوه سینه ام قلبم غروب کرد .
آمدنت طلوع بود و رفتنت غروب .
رفتی و دنیا به پایان آمد و خورشید وجود نداشت .
ای کاش تو بودی و قلبم غروب نداشت…
♣ #رضا_پورکریمان #مکثار
♠ T.me/MeKXaR
پشت کوه سینه ام قلبم غروب کرد .
آمدنت طلوع بود و رفتنت غروب .
رفتی و دنیا به پایان آمد و خورشید وجود نداشت .
ای کاش تو بودی و قلبم غروب نداشت…
♣ #رضا_پورکریمان #مکثار
♠ T.me/MeKXaR
بَدا به حالِ رفیقی که رفیقشو تو رفاقت جا بذاره (!)
حالا برو فکر کن ببین چی گفتم و برای چی گفتم (؟)
بعضی وقتا زمان جوری دیر میگذره انگار داره بهمون فرصت میده کاری رو که نکردیمو انجام بدیم 😐 جنابِ زمان بگذر از ما (!) انقدری پیر شدیم که توان کاری رو نداریم (!)
#مکثار #مینوت
یه کاری با دلم کردی که هر کس دید ، گفت : مُرده
#مکثار #شعر_نیست #ر_پ #R_P
من یه لشکر داغون داغونم
تو میخوای بری پیشت نمیمونم
من خسته از این دنیای ویرونه م
هر کی منو دید فکر کرد یه دیونه م
تو شاید ازم خسته و دلگیری
چند وقته داری بهونه میگیری
من بد بوده رفتارم با تو شاید
همین باعث شده تحویل نمیگیری
#مکثار #شعر_نیست #ر_پ
حضرت ِآفتاب بتاب !
بتاب و اجازه نده سفیدی ابرها تو را شبیه کفن به خود
بپیچند و تو را شبیه من ، به خانهٔ ابدیات ببرند (!)
کفن برای مرده هاست ؛ لطفا نمیر جناب آفتاب ؛ لطفا
نمیر و بتاب بر این تنِ بی تاب(!)
با من قدم بزن ...
با من بمان ، بخوان ...
مگذار پاییز با بوی تعفن باران ...
خاطرات رفتنت را با خود به ذهن من بیاورد ...
حالم همیشه به هم میخورد از پاییز ...
مرا یاد کودکی هایم می اندازد ...
که زیر آسمان ابری و دلگیر و غم زده با
خیابانهای باران خورده و نم زده که انگار
هزاران ماهی در آن مسلخ به صلابه کشیده
شدند و آن روزها که انگار زمین بوی نا میداد.
غریبه آمد ... غریبه رفت (!) آمدنش بهر چه بود (؟)
هیچ نمیدانم ...
آن چیز که برایم کاملا مشخص است ، این است که
منهم غریبه شدم (!) با خود با زمین و زمان (!)
درود.
در تاریخ 95/5/5 دفت شعر جدیدی با عنوان #مکثار در سایت "شعرنو" ایجاد کردم که در اولین شعر از این دفتر که به عمین نام #مکثار منتشر شد مجموعه ای از اشعار کوتاه دو بیتی و چهار پاره خود را منتشر نمودم که امیدوارم مورد استقبال واقع بشه و امیدوارم که دوست داشته باشید.
پ.ن : دوستان و بزرگواران محترم ، نکته ای رو باید در همینجا اشاره کنم که بارها و مکرراً در جاهای مختلف عنوان کردم و اونم اینکه ... من خودم رو به هیچ وجه شاعر ندونستم و نمی دونم و نخواهم دونست ... چون به نظر من شاعر به کسی گفته می شود که در زمینه بسیار مطالعه دارد و بسیار در این کار مهارت داشته باشد و ضمن اینکه تجربه ی بسیار بالایی در این زمینه داشته باشد. (البته این ها همه از نظر من با یک استاد و پیشکسوت کاملاً متفاوت است.). پس لطفاً و خواهشاً اگر جسارت میکنم و اسم شعر روی کارهام میذارم به دید یک علاقمند به دنیای بی کرانه هنر و دید یک دوست دار ترانه و شعر باشه نه فرا تر از اون. با تشکر.
+ دفتر شعر #مکثار را اینجا کلیک کنید و بخوانید. #مکثار