باید رفت
جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ
مثل یک نوزادی , که نفهمید به دنیا آمد
دوست دارم , که بمیرم , و نباشم دیگر
من در این دنیایی , که سرار شده غم
و در این لحظه تلخ , خنده هایم شده کم
ماتم عالمگیر است , ذهن من درگیر است
که چ وقتی میرسد مژده ی آن آزادی ؟!
خسته ام , خسته ی صبر ,
و از این زندگی خیلی سرد
و دلم میگیرد , غصه ها میخورمو بغضِ ِِگلویم پیر است ...
و در این عالم امکان , من جوانی که ز خود سیر شده است ...
و دگر دیر شده است , باید رفت ...
√باید رفت.۳شنبه۱۶دی۹۳_۷:۳۰غروب√
۹۴/۰۳/۰۱