رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN
رضا پورکریمان

تو دنیای منی اما ؛ به دنیا اعتمادی نیست !

پیام های کوتاه

بایگانی

📘 کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 285

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ق.ظ

"زیر سایه ی گسترده ی درخت شاه بلوط"

"من تو را فروختم و تو مرا فروختی..."

وینستون گیلاس را برداشت و بو کرد. هر جرعه ای که می نوشید مزه ی آن بدتر می شد، که بهتر نمی شد. ولی چیزی بود که خود را در آن غرق می کرد. مرگ و زندگی اش بود ، عمر دوباره به او می داد. جین هر شب او را تا حد بی خبری در خود غرق می کرد و هر صبح او را زنده می کرد. وقتی حدود ساعت یازده و نیم با پلک های به هم چسبیده و دهان خشک شده از خواب بر می خاست، فقط به عشق شیشه ی مشروب و استکانی که از شب قبل کنار تختش گذاشته بود می توانست از جا بلند شود.
.

۰۳/۱۱/۱۱